تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

ما خیانت کرده ایم !

مـاخیـانت کـرده ایـم !

جهانگیر سایانی

 

عصر جدید با ظهور فن آوری و به ارمغان آوردن پیشرفت های علمی، دنیای هنر را نیز دستخوش تغییراتی کرده که شاید در نگاه اول مثبت به نظر برسد؛ اما آسیب های مدرنیته همواره گریبان گیر هنر و جامعه ی هنری در ایران بوده است گرچه ما هیچگاه مدرنیسم را در ایران تجربه نکرده و خوب یا بد تنها از ظهور ابزار مدرن بهره برده ایم.

از منظر دیگر و به روایت محمد مختاری در «شبان رمگی و حاکمیت ملی» ما قریب به صد سال است که در دوران گذار از ارزش های کهن به ارزش های نو بسر می بریم و انجماد و انحطاط موجود در فرهنگ سنتی هماره به عنوان عاملی بازدارنده مانع از تحول و ایجاد پویایی و رشد در جامعه ی ما بوده است.

به گمان من ما بی آنکه ارزش های نو را جایگیزن ارزش های کهن کرده باشیم پا به محاقی نهاده ایم که هرچه در زمان پیش تر رویم پی به عمق آن خواهیم بردالبته بحث من در این مقال آسیب هایی که نوک پیکانشان جامعه را هدف گرفته نیست گر چه در شکلی کلی تر می توان آسیب های اجتماعی را نیز به آن تعمید داد اما این سطرها همانگونه که در ادامه می خوانید به جامعه ی کوچک تری به عنوان جامعه ی هدف می پردازد و تنها یکی از آسیب ها که در شکل «رفتاری» ظاهر و جامعه ی هنری را به سمت انفعال و بی تفاوتی کشانده بررسی می کند.

امروزه در ایران ما با خیل افرادی روبرو هستیم که به اصطلاح خانواده ی بزرگ هنرمندان را می سازند دورنمای یک موقعیت که در ذات خود جز حلقه هایی کوچک و پراکنده نیست. ابزار مدرن،جاده ی همواری به دنیای هنر ساخته و هنر را به امری سهل الوصول تبدیل کرده؛ از دیگر سو دنیای مجازی با لایک ها و کامنت هایش، افرادی متفنن را بنام هنرمند به جامعه معرفی کرده است که بی شک انتظاری کاذب را به وجود آورده. فردی که صاحب اندیشه و استقلال فکر نیست هیچ گاه نمی تواند موجی ایجاد کند و تاثیری بر پیرامون خود داشته باشد تنها مسافر ساکت امواجی می شود که حاکمیت تولید و در ویترینی برای گزین دم دست او نهاده. خشک شدن دریاچه ی ارومیه، زاینده رود، پاشایی و چه می دانم مکتب ایرانی و کوروش کبیر از همین موج های ریز و درشتند.

شاید به تعبیر غلامحسین ساعدی «شبه هنرمند» مناسب ترین تعبیر برای این افراد است. شناخت این افراد چندان هم مشکل نیست؛ شبه هنرمند تنها در یک جغرافیای خاص نام هنرمند را یدک می کشد و چون پا را فراتر از محدوده ی جغرافیایی یا بعضن محافل و حلقه ی دوستان نهاد تنها آن توهم «خود هنرمند پندار» را به همراه می برد، متفنن و نقد گریز است و باری به هر جهت اثری تولید می کند جهت نمایاندن خود به دیگری که آی ایهالناس.

بی شک چنین فردی نمی تواند نسبت به اتفاق های پیرامون خود جهت گیر بوده و انتظاری را که از یک هنرمند در واکنش به بسیاری مسایل (بازتابی حداقلی در اثرش) می رود را برآورده سازد. این ها را گفتم تا از جز به کلیت ماجرا نزدیک شوم حال اگر رفتار و کارکتر فردی را لحاظ قرار دهیم این بی تفاوتی ها در شکل کلی، رفتاری را باز تولید می کند که در ابتدا از آن در شکل یک آسیب رفتاری نام برده شد. هرچند که تمامی حاکمیت ها نیز هیچ عامل فروکش کننده ای را بهتر از انفعال نمی دانند و در حمایت از «شبه هنرمند» هیچ کم رسی نکرده و نمی کنند. نمونه ی کوچک آن در اختیار قرار دادن تریبون ها و هزینه های کلان جهت ساخت یا تولید اثر هنری ست. همین گونه است که توهمِ خانواده ی بزرگ هنرمندان از نمی دانم کجا سر بر می آورد و کمیت جایگیزن کفیت و تفنن جایگزین اندیشه می گردد. این دورنمای دهان پرکن ، همین کلمه «بزرگ» و بار معنایی که در پس آن نهفته ایجاد توهم می کند و انتظاری را می سازد که هیچ گاه برآورده نمی شود و این می شود که انگار در یک اتوبوسِ پُر اما خالی از جمعیت نشسته ایم و مدام نِق می زنیم. جایی نوشته بودم که نبود کارکتر هایی چون «شاملو» و «گلشیری» خلائی را در برخورد انتقادی برابر اتفاق های هنری یا شبه هنری ایجاد کرده و آن جاده ی هموار را هموار تر از پیش ساخته است پس هر کس به خود جرات ارایه ی اثر می دهد بی آنکه عامل بازدارنده ای وجود داشته باشد که دوستی در پاسخ، چند صدایی و پویایی را به میان کشیده و مرا مورد شماتت قرار داد که وامصیبتا جوان های مستعد این سرزمین را می خواهید در نطفه خفه کنید و اصلن به شما چه مگر شما وکیل مدافع هنرید؟ در صورتی که اصلن بحث پلی فونی میان نیست آنکه جرات ارائه اثر را دارد می بایست که پیه برخود انتقادی را نیز به تن مالیده باشد این سیاست درد را ببین اما به تو چه که فریاد بزنی هم از همان سیاست های بو داری ست که موجب تولید این بی تفاوتی شده است.

با اینکه این جمله به مذاق خیلی ها خوش نمی نشیند اما ابایی از گفتنش ندارم. «ما خیانت کرده ایم» با همین برخوردهای سانتی مانتال و من بمیرم تو بمیری ها،رسمیت بخشیدن ها، تعارف ها و سکوت هامان خیانت کرده ایم. دیده ایم و چشم فرو بسته ایم و اگر صدایی هم بر خلاف ما برآمده در نطفه خفه کرده ایم هر چه نباشد سیاهی لشکران به هیچ دردی که نخورند آلت دست های خوبی هستند پس برخی مان خواسته و دیگرانی ناخواسته آنچه را که خواسته اند اجرا کرده ایم. سوژه هایی همه ابژه شده در یک «این همانی» که اقلیتی نیز با سکوت خود به آن دامن زده اند. حتا از نقد نیز یک رفتار سانتی مانتال و ایدیولوژیک ساخته و با نام انتقاد سازنده عرضه کرده ایم. «مراد فرهاد پور» در مقدمه ی «عقل افسرده» می نویسد: «ماهیت سراپا ایدیولوژیک و جَزمی اصطلاح بی معنا و مُهمل انتقاد سازنده، خود گواه روشنی بر این حقیقت است که یگانه انتقاد واقعی، انتقاد مخرب است. تاکید نهادن بر «سازنده» بودن انتقاد تقریبن همواره بیان گر خواست سرکوب و خنثا کردن انتقاد و تبدیل آن به کلیشه و ابزاری صرفن تبلیغاتی و تزیینی است»

بی شک اثر هنری بازتاب درونیات یک هنرمند است و در نگاه کلی تر محیط پیرامون عاملی برای ساخت این درونیات؛ پس به قول «گابلیک» اگر بخواهیم پیرامون خود را عوض کنیم در ابتدا می بایست چیزی درون ما تغییر کند . گرچه همواره بر این نکته تاکیید دارم که «هیچ رسالتی را نمی توان برای هنر متصور بود» اما نمی توانم هنرمند را بدون رسالت یعنی دچار به نوعی بی تفاوتی و انفعال تصور کنم.

در دنیای هنر تئوری «هنر برای هنر» سال هاست که شکست خورده و امروزه جز سطر هایی در کتاب های تاریخ هنر چیزی از آن به جا نمانده حرکتی که در شروع جهت اعتراض به وضعیتی شکل گرفت که سال ها بعد و به فاصله ی گذشت چند دهه به راحتی منکر آن شد و ارزش هایش را در گالری ها و در میان خیل عظیم مجموعه داران به حراج گذاشت.

ذات من با کمترین ها در تناقض است و این شهوت بی مثال به اندک ارضا نمی شود پس فکر می کنم که باید در باز نگری و یک آسیب شناسی دقیق توهم ها را کناری ریخته تا روشن شود که در کجا ایستاده ایم نه در هنر ایران بلکه در هنر جهان و آنگاه شاید بازگشت به اصل و ریشه و شکل گرفتن اندیشه ای دوباره بر «چیستی هنر» راه رهایی از این بن بست باشد یا با شناخت دقیق ماهیت آن ادامه ی راه را با سرانجام بهتری پیمود یعنی که در ماهیت این بن بست راهی به رهایی جست همانگونه که ملوان ادگارد آلن پو با اندیشه در ماهیت گردابی که او را می بلعید از همان پیچش های بلعنده راهی به بالا، به رهایی یافت .

 

اوایل تیرماه 94

شعر



 

یک دستم زغالی بود
همان دست بعد ها گچی شد
و تنها دست چپ را 
سمت چپ را
یاد گرفتم
از جهت های جغرافیا
مثلن به شمال غربی مشکوکم
و هر چیز که مرا از تو دور کرده باشد
تنها وقتی از او می نوشت
جنوب را به اتاقش می آورد - آورده ام
با تمام شبه جزایر و جنگل های حراش
با همه ی جزایر مسکونیش
که در تپه ماهور هات داری
که از معادنش خاک سرخ را استخراج
سرخ را صادر کرده بودی
به چین
به اندونزی
حتا به اروپای شرقی


به شرق ، اعتماد نداشت

حتا وقتی با تیتر درشت نوشته بود
چای را خودش ریخته بود
از صداش هم بیرون

 _ بیا هم بزنیم

 _ بریزیم بیرون از لباس هامان

 

انگار کشیده بود

آب از لای شیار هام زده باشد بیرون
مثل اینکه سیفون را بالا آورده
بی هیچ جهتی
و با جعبه ی خالی قرص های ضد حاملیگم خوابیده باشم
حالا که روایت ماجرا از نیمه می کنی
بگو
از تقاطعی در زندگیم بالا خزید
رو برویِ نبش همه میدان هات که ساخته بودی
که اجتماع بیشتر از دو نفر جرم بود
ریخته بودی با تمام مامورهات به بازجویی
از کشیده ی اولی که در تخت خواب خزیده بودیم
هم زده بودیم
بگو

 سبز می رفتم

در پیراهنی که آورده بودی از سفر
با همه ی خط هایی که داشتیم
که راست می زد به چپ
در موازات یخه ای که نداشتیم
گرفته بودیم
زده بودیم
به بیرون لباسهامان از سینه

جهانگیر سایانی

ساچمه

شلیک شعرها در شبی با عنوان :

 "ساچمه "


شعر خوانی انفرادی "جهانگیر سایانی"
سه شنبه دوازدهم خرداد ماه
ساعت ۸ شب فرهنگ سرای طوبا ی بندرعباس


طراح پوستر: احمد کارگران

این طور نشود که آنطور بشود

یادداشتی کوتاه برای دومین شب سینمایی نهنگ 

جهانگیر سایانی


پرونده ی دومین شب سینمایی نهنگ نیز با نمایش چهار فیلم در سالن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بندرعباس بسته شد اتفاقی شیرین که تمام سعی من بر این است که از حلاوتش نکاهم اما چطور می توان پرده را کیپ تا کیپ کشید، شیشه ی پنجره را به رنگ تیره ای پوشاند و اتفاق تلخی که در کوچه افتاده را نادیده گرفت و از حقی نگفت که چه آسان میتواند گرفته شود .

برای روشن شدن آنچه از شیرینی این اتفاق می کاهد باید کمی به عقب برگشت. به آن زمان که شمقدری بر مسند معاونت سینمایی وزارت ارشاد تکیه کرد و تنها برای مانور تبلیغاتی به فیلم هایی مجوز اکران البته به شکلی کاملن محدود داده شد اما این فیلم ها هیچ گاه به اکران عموم نرسید و بعد ها عنوان شد که فیلم ساز هیچ گاه درخواستی برای اکران عموم به وزارت ارشاد نداده !

اما نقطه ای که امیدوارم هیچگاه مشترک نشود با آن اتفاق اینجاست که چهار فیلم پس از گذشت چند سال از زمان تولید  مجوز اکران می گیرند. اکران آن هم در سالنی غیر استاندارد با کیفیت نمایش نچندان مناسب که به هر گوشه اش چشم بگردانی جز اهالی فرهنگ و هنر و چهره های آشنا نباشد بجز اکران محدود به چه نام دیگری می توان خواندش ؟  

مجوزی به مثابه ی دادن آب نبات به یک کودک برای دلجویی از او که رنجیده است. البته نباید از ایجاد موقعیتی برای پروپاگاند مدیران این روزهای ارشاد با عنوان این موضوع که "چهار فیلم توقیفی مجوز اکران گرفت" نیز غافل ماند. حال آنکه سوالی که پیش می آید این است : آیا حقی که  از دوستان فیلم ساز من گرفته شده با این اکران محدود برابری می کند ؟

به هر روی آنچه گفته شد را تنها یک هشدار تلقی کنید که نمی خواهم محکوم به قضاوتی زودهنگام شده باشم پس تاکید می کنم که امیدوارم این اتفاق با آنچه از پیش روایت کردم  هیچگاه به نقطه ای مشترک نرسد که اینطور نشود که آنطور بشود و این گشایش سرآغازی بر اتفاق های بعد باشد .


 

طراح پوستر : احمد کارگران

چیزی کم شده

نه بلواره نه اسفالته نه کولر !
چیزی کم می شود و نه پیش می رود،نه باز می گردد، جایی می ایستد و کفشها کشانده می شوند در کوچه پس کوچه هایی که آن روزها آسفالت نبود به همینجا که مرتضا برای زدن آن دریبل های ریزش مدام پا عوض می کند، احسان میلگردهای دروازه را چسپیده و قاسم که حالا جا مانده داد می زند " دسِت بِسَه پا تِلو ، دس وا تیرگل پنالتن"، اینجا در همین نبشی که حالا نیست "بریمک" در پس دکه ای آبی رنگ، نخود های داغ که بخار از دانه هاشان می رود به هوا را با ملاقه ای در کاسه ی پلاستیکی می ریزد و کنار همین تیربرق، درست همین جا سنگ از بین دو انگشت شصت و اشاره ی من رها می شود، رها می شود تا صدا پییچد و هر سه میان فحش های تعمیر کاری که تنها فرصت کرد بگوید "پدر سوخته ها " بدویم ، می خندیم و می دویم در حالی که مدام پشت سر را چک می کنیم نه مثل حالا که نمی خندم ، در آستانه ایستاده و سر را به پشت برگردانده ام زمان از حرکت ایستاده و کفش ها به نستالوژی تحمیل شده ی پاها تن داده اند.
چیزی کم شده، دیواری از کودکی با تمام خاطرات و اسم های کم رنگ بر آن فرو ریخته، اسم هایی که حالا بعضی شان حرفی کم دارند مثل "من" و بعضی دیگر نیستند مثل "احسان" و "مرتضا"، درست همینجا دیواری فرویخته تا برجی باشد با واحد های لوکس تجاری -مسکونی، تا این کوچه با ساکنان چند وقت دیگرش، همه ی ما را کم داشته باشد.