تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

شعر



 

یک دستم زغالی بود
همان دست بعد ها گچی شد
و تنها دست چپ را 
سمت چپ را
یاد گرفتم
از جهت های جغرافیا
مثلن به شمال غربی مشکوکم
و هر چیز که مرا از تو دور کرده باشد
تنها وقتی از او می نوشت
جنوب را به اتاقش می آورد - آورده ام
با تمام شبه جزایر و جنگل های حراش
با همه ی جزایر مسکونیش
که در تپه ماهور هات داری
که از معادنش خاک سرخ را استخراج
سرخ را صادر کرده بودی
به چین
به اندونزی
حتا به اروپای شرقی


به شرق ، اعتماد نداشت

حتا وقتی با تیتر درشت نوشته بود
چای را خودش ریخته بود
از صداش هم بیرون

 _ بیا هم بزنیم

 _ بریزیم بیرون از لباس هامان

 

انگار کشیده بود

آب از لای شیار هام زده باشد بیرون
مثل اینکه سیفون را بالا آورده
بی هیچ جهتی
و با جعبه ی خالی قرص های ضد حاملیگم خوابیده باشم
حالا که روایت ماجرا از نیمه می کنی
بگو
از تقاطعی در زندگیم بالا خزید
رو برویِ نبش همه میدان هات که ساخته بودی
که اجتماع بیشتر از دو نفر جرم بود
ریخته بودی با تمام مامورهات به بازجویی
از کشیده ی اولی که در تخت خواب خزیده بودیم
هم زده بودیم
بگو

 سبز می رفتم

در پیراهنی که آورده بودی از سفر
با همه ی خط هایی که داشتیم
که راست می زد به چپ
در موازات یخه ای که نداشتیم
گرفته بودیم
زده بودیم
به بیرون لباسهامان از سینه

جهانگیر سایانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد