تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

ب : ویلیام فاکنر و بنجی دوست داشتنی اش در خشم و هیاهو




ایستادن در مسیر حل یک جدول

 جهانگیر سایانی 


ب : ویلیام فاکنر و بنجی دوست داشتنی اش در خشم و هیاهو 


 به مبل خوابیده بودی در کتاب قطوری از فاکنر 

که سیل گرفته باران زده بود به شهر خورشید می بارد
در حیاط تیمارستان گلها پرتقال داده اند 
پرتقال ها به لیوان بلند سفالی به پوست زده می روند رنده
پرنده ،چرنده ، پستاندار با شش حرف الفبا که ابتدا با جیم شروع می شود است 
در خانه های سیاه سفید جدولی که با خودکار حل می شود است 

رو پوش ها به آب زده می رفتند رو پوش ها سفید 
روپوش ها در آب به خواب ها چه زرد آمده هستم 
خوشبختم را چه بی پروا می شد فهمید که:
چطور می توانمم را نمی توانمم خوانده بود با آواز 
با ساز ها به ساز ها زده بود در قانون جاذبه 
که چه سنگین وزن ، گل ها به روسری گلدرشت تو روی تخت آمده بودی 
وزن پاهات به روی کفش چقدر می آید به شلوار جینت گفته بودی 

تنم کرده بودند که داشت از دیوار پشتی به باغ نارنج می دوید 
رپوش ها، سفید ها که زرد با رنگ پرتقال کرده حتمن 
ماسیدن از ازماسه ها به تن می زند  می رود است بخوانید فعل جمله
سه حرف کم دارد است در ستون عمودی شماره ی هشت 
پرسیدن از جوابِ نداده به روپوش پر می زد 
پرنده که حرف اول نداشت 

افقی در ردیف پانزده ، احتمال دارد است 


خونی که از جاذبه می ترسد چرا باید به مغز ها پمپاژ 
بیا بزنیم بیرون به دشت های کال نارنج 
بیا برقصیم آرام در شاخه ها با رگ های خونی عمود در جدول 
سیگار ها به صلح فرمان آتش بدهیم در جنگ
دود ... دود 
دود به ساحل به ماسه به ساقه 
به زردهاش می رسید کم کم 
روپوش ها را از آب بگیرید    بزنید  به باد داده اید نمی فهمید عمرن 
قایق است دیگر بگذار پارو را من می زنم 
تو باقی روایت فاکنر باش

از فصل اول آن کتاب قطور در مبل


                                                           "ایستادن در مسیر حل یک جدول " را از اینجا بشنوید 


                     
                             دریافت فایل صوتی 
                   

 

اسب، درخت، خواب ... اسب در، رخت خواب


 




               



اسب، درخت، خواب ... اسب در، رخت خواب 


جهانگیر سایانی

 

دارم شهیه می کشم به دویدن و اسب ها یکی یکی از کشاله ی رانهام کنده می شوند و می روند به خیابان به شهرداری به بانک، می روند به دریا بریزند. چرا آفتاب نمی زند به خفگی گنجشک هایی که سرسام می برد ازمن، از پلکهام که سنگین اند.

 مست بودم و تلو تلو نمی خوردم در مستی، قهوه را آماده کردم بعد به تو که احتمالن خوابیده بودی زنگ زدم، تو را که نمی شناختم تو را که صدات چندان واضح نمی رسید به گوشی.

 گوش هام یخ کرده ازسرما به سرخی می زند، حتمن قبل از تلفن دوش گرفته ام. باید بلند شوم بروم پلک هام باز شوند اگر. کارهایی را چشم بسته هم می شود انجام داد؛ مثل رفتن از تخت به توالت اتاق، مثل خاموش کردن ساعتی که صدا نداد به بیداری، باد می آید و بوی علف تازه در تخت گرسنه ترم کرده؛ صدا شدید می شود و گوشهام دارد سوت می کشد از سرما.

باد از کنار دو گوشم به سرعت جریان دارد انگار دارم می گریزم به نا کجا با چشم بند و پوزه بندی چرمی دارم کسی را بدنبال می کشم می برم به دریا بریزم با تمام صحنه هایی که فرو ریخته اند در من.

 سرم را می بینم که بریده شده درتخت و خون دلمه بسته روی ران های تویی که نمی شناسم ماسیده تویی که فریاد می زنی از وحشت؛

 شلاق پشت شلاق می روم بزنم به دریا به بانک به شهرداری به خیابان چهل و پنجم که مهمان خانه دارد با درب چوبی وحالاست که دوست من نیچه ازآن کوچک دخمه ی قدیمی بیرون بپرد و مرا از گردن بغل کند بعد با هم شیهه بکشیم یورتمه بزنیم و از دریا به خانه برگردیم.

 


 

متعصبان زیست محیطی بخوانند:

وجدان های تازنده در جاده ی هموار !


گیریم که پنج سال گذشته باشد، مگر می توانی تصویر آن چشم ها در فشار دست بر حنجره ی خون فشانش را فرامو ش کنی؟ 

حرف هایی را فراموش کنی که می پاشید از خون گلوگاهش و مدام درگیر این پرسش نباشی که چه می گذشت پشت آن مردمک های سرد؟ 

هر چند سالی که گذشته ، گذشته؛ اما هنوز تصویر یک مادر با قاب عکس فرزند در دست معنا می یابد و این هنوز ها بسیارند.

جنابان بیدار وجدان طبیعت دوست، وجدانتان فقط در جاده ی آسفالت و هموار می تازد؟

آقایان، خانوم ها ما هم جانوریم؛

ای دوست دار جک و جانورهای لوکس خانگی؛

ای تعمید دهندگان اگزیستانسیالیسم به خرگوش و سگ و لاکپشت؛

اگر جنمش را دارید برای من جانور هم کمپین کنید؛

سینه سپر کنید به حمایت از منِ جانور؛ 

ـ آقا جان وا مصیبتا گفتنن فقط مختص جانورانیست که جانورند. 

ـ بخدا ما هم خیلی جانوریم بی پناه داریم بسیار بینمان به نان شب محتاج، می خواهید با عرعر و قدقد و واق واق جمیعن اعلام حضور کنیم؟

بله . . . بله؛ می دانم شما استثنا هستید که البته موارد خاص همیشه وجود دارند اما در جریان غالب محو می شوند، همین جمله ی آخر را هم که بگویم رفع زحمت می کنم.

ما جایی میان سنت و مدرنیته با ژست های پسا مدرن دست و پا می زنیم امان از تعصب کورکورانه که مایه ی گه خوردن است همین.

خواهش می کنم بلند نشین ادامه بدید رفقا، ببخشید وسط غذا خوردن مزاحم شدم.


                                   




پیرو تکذیب قتل شش زن در بندرعباس :

هـر آنکـه سخـن ناصحـان نشنیـد بر او آن رسـد کـه بـر محمود!

احمد مرادی فرماندار بندرعباس بخواند

 

با خود عهد کرده بودم در حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی کلمه‌ای ننویسم اما ناگزیرم به نوشتن که بی‌تفاوت بودن را نتوانم تاب آوردن. پس با علم به  اینکه اگر به یاد داشته باشید نیز کتمان خواهید کرد می‌نویسم اما با مشتی نمونه‌ی خروار می‌آغازم که کتمانش ، نفی صداقت دیگرانی را لازم است که دشوار باشد و ناممکن.

سال 89؛

1. حسین گردین(باسیست)  در محدوده‌ی پاساژ طباطبایی و چهارراه فاطمیه مورد سرقت افرادی قرار می‌گیرد.

2. احسان رضایی (فیلم‌ساز) در پارک آزادگان موبایل و کیف پول خود را با تمام محتویات به سارقان می‌دهد .

سال 90 ؛

1. چاقو می‌خورم ، تاندون دستم آسیب می‌بیند ، دو گوشی همراه ، کیف پول با تمام محتویات به انضمام  دو کپسول ژلوفن که برای تسکین درد دندان همراه داشتم ، در محدوده‌ی سه راه جهان بار از دست می دهم .

2. ابراهیم پشت کوهی( کارگردان تئاتر)  در محدوده‌ی میدان صادقیه ودر مواجهه با سارقین سخت‌جانی می‌کند .گرچه لپ تاپش را از دست نداد اما از تیغه‌های پیاپی سرد درامان نماند.

3. محمدعلی آخوندی(رییس وقت نیروی انتظامی هرمزگان) :  هرمزگان استان سوم کشور در شاخص احساس امنیت است( فارس- آخرین نشست خبری آخوندی در سال نود)


 عکس مربوط به اتفاق سال90 است


احمدی‌نژاد رفته اما پوپولیسم دست از سر ما بر نمی‌دارد . کتمان واقعیت در روز روشن مرا به یاد مصاحبه  "محمد الصحاف" آخرین وزیر دفاع صدام می‌اندازد، آن زمان که آمریکا فرودگاه بغداد را گرفته بود و او در باند فرودگاهی قدم می‌زد و می‌گفت : همه آسوده بخوابید که شهر در امن‌وامان است .

در بندرعباس شش زن ربوده می‌شوند مورد تجاوز قرار می‌گیرند با  شکنجه‌هایی چون سوزاندن بدن با سیگار و شکستن استخوان دست و پا در نهایت به قتل می‌رسند. حال شما با همان سیاست نخ نما و  تکیه بر دیوار فروریخته‌ی حاشا این موارد را تکذیب می‌کنید که حداقل شخصن دو مورد را از نزدیک می‌شناختم . البته جای شکرش باقی است که به مواردی که تا پیش‌ازاین کتمان می‌شد اذعان داشته‌اید . اگر هدف این است که رعب و وحشت را بین شهروندان کاهش دهید این راهش نیست جناب فرماندار، که نه تنها این حرف ها برای مردم  باور پذیر نیست بلکه تولید رعب و وحشتی دو چندان می‌کند . اگر از همان ابتدا اطلاع‌رسانی شده بود شهروندان بااحتیاط بیشتر می‌توانستند جلوی بروز اتفاقات بعدی را بگیرند، شما را به بند دوم  اصل سوم قانون اساسی ارجاع می دهم که آگاهی را یکی از حقوق مردم دانسته . البته کلمه امنیت فردی در هیچ کجای قانون اساسی موجود نیست اما برداشت از این مفهوم را به‌کرات می‌توان مشاهده کرد و آنچه ما در این سالیان دیده‌ایم نفی امنیت فردی و اجتماعی و به دنبال آن نفی قانون اساسی کشور بوده .

در پایان با تکیه بر اصل هشتم قانون اساسی شما را از کتمان واقعیت بر حذر می‌دارم و قرار گرفتن در کنار مردم  که بهترین راه تسلای آنان است را پیشنهاد می‌کنم .  باشد که اندیشه کنید.

 

جهانگیر سایانی

شهروند بندرعباس