تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

چیزی کم شده

نه بلواره نه اسفالته نه کولر !
چیزی کم می شود و نه پیش می رود،نه باز می گردد، جایی می ایستد و کفشها کشانده می شوند در کوچه پس کوچه هایی که آن روزها آسفالت نبود به همینجا که مرتضا برای زدن آن دریبل های ریزش مدام پا عوض می کند، احسان میلگردهای دروازه را چسپیده و قاسم که حالا جا مانده داد می زند " دسِت بِسَه پا تِلو ، دس وا تیرگل پنالتن"، اینجا در همین نبشی که حالا نیست "بریمک" در پس دکه ای آبی رنگ، نخود های داغ که بخار از دانه هاشان می رود به هوا را با ملاقه ای در کاسه ی پلاستیکی می ریزد و کنار همین تیربرق، درست همین جا سنگ از بین دو انگشت شصت و اشاره ی من رها می شود، رها می شود تا صدا پییچد و هر سه میان فحش های تعمیر کاری که تنها فرصت کرد بگوید "پدر سوخته ها " بدویم ، می خندیم و می دویم در حالی که مدام پشت سر را چک می کنیم نه مثل حالا که نمی خندم ، در آستانه ایستاده و سر را به پشت برگردانده ام زمان از حرکت ایستاده و کفش ها به نستالوژی تحمیل شده ی پاها تن داده اند.
چیزی کم شده، دیواری از کودکی با تمام خاطرات و اسم های کم رنگ بر آن فرو ریخته، اسم هایی که حالا بعضی شان حرفی کم دارند مثل "من" و بعضی دیگر نیستند مثل "احسان" و "مرتضا"، درست همینجا دیواری فرویخته تا برجی باشد با واحد های لوکس تجاری -مسکونی، تا این کوچه با ساکنان چند وقت دیگرش، همه ی ما را کم داشته باشد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد