تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

روایتی تاریخی

دولت جدید بر سرکار آمده و بحث جابه‌جایی قدرت، صندلی‌های ارشاد را نیز جنبانده بود.


[داخلی شب پلاتو «تی تووک»]

«مهدی عطایی دریایی» گزینه‌ای را برای مدیر کلی بر فرهنگ و هنر هرمزگان معرفی کرده و به‌شدت در حال دفاع از اوست. هنرمندان از هر طیفی حضور دارند و یکی مخالف، دیگری موافق حرف می‌زنند. من از مخالفان حضور «درویش نژاد» در ارشاد بودم همین طور مخالف ورود هنرمندان به چنین موقعیت های انتخابی و انتصابی، اما اصرار «عطایی» و نقش‌آفرینی ایشان در تئاتری تراژیک بسیاری از دوستان را تحت تأثیر قرارداد. جمله‌ای را که می‌خواهم بگویم به‌هیچ‌عنوان از بار اشتباه من نمی‌کاهد آخرین چیزی که گفتم این بود: من با حضور ایشان مخالفم اما چون رأی با اکثریت است [قرار بود رفتاری حزبی داشته باشیم] من نیز امضا خواهم کرد. همین‌جا صراحتن می‌گویم «درویش نژاد» وصله‌ای نچسب برای فرهنگ و هنر این استان است و اگر اجازه داشته باشم جمله‌ی یکی از دوستان را به عاریت بگیرم باید بگویم مدیریت یک علم است و اصلن مهم نیست شما مدرک دکترایت را در چه رشته‌ای گرفته باشی و روشن است که ایشان فاقد این علم است. آن امضا حرمتی بیش از اینها دارد که پای آن سیاهه بماند درست مثل شعرهایم که نگذاشتم روی میزی در ارشاد در انتظار ممیزی بماند.

شعر


به سن مادربزرگ رسیده ام
پیرتر از وقتی صدای عصاش
زودتر می رسید به زنگ در حتا
پیش از ملاقات یک اسم در سردخانه
که تنها مالکیتی سوم شخص باشد
در اسمش!
شناسنامه اش!
در استهلاک تنش!
که پای رفتنش را بی عصا برده بود به جراحی            به یزد

من اما به نقاهت بعد از عمل
به سن سالها بعد ملاقاتمان در یک ماه پیش رسیده ام
تو سیب را می زدی از پوست 
بی توجه به ویتامین در آن
و از فواید جراحی بدون بی هوشی
از اتاق عملی با جعبه ای در میز توالت می گفتی

رسیده بودم به وقتی دوباره دیدمت
تیغ به دست رابطه مان را هرس می کردی
بی توجه به ناخن ها
دستها را بریده بودی          از مچ
بی توجه به استهلاک تن
پای راست را            از زانو
تو چه می دانستی از عصا
از کشککی که تاب بر می دارد
ساییده می رود در پیری
در استهلاکی زودرس گاهی

بی آنکه بدانی زانوهاش را بریده بودند
بی آنکه که جای استخوان را می شود با پروتز ترمیم کرد
بریده بودی
کوتاه کرده بودی
من اما در لبهات بی ماتیکِ صورتی خوردنی ترند
من در دوازده کاندومِ در جعبه
در پسری پرتقالی
دختری نارگیلی
با رنگ های متفاوت
در طعم های مخصوص
از وحشت یک خواب
از آمدنِ میان خوردن لبهات بی ماتیک می رفتم

چقدرموهای جمع کرده در پشت سر
چقدر آن پیراهن زرد به تو می آمد را
نگفته بودم
رفته بودم

جهانگیر سایانی

ما خیانت کرده ایم !

مـاخیـانت کـرده ایـم !

جهانگیر سایانی

 

عصر جدید با ظهور فن آوری و به ارمغان آوردن پیشرفت های علمی، دنیای هنر را نیز دستخوش تغییراتی کرده که شاید در نگاه اول مثبت به نظر برسد؛ اما آسیب های مدرنیته همواره گریبان گیر هنر و جامعه ی هنری در ایران بوده است گرچه ما هیچگاه مدرنیسم را در ایران تجربه نکرده و خوب یا بد تنها از ظهور ابزار مدرن بهره برده ایم.

از منظر دیگر و به روایت محمد مختاری در «شبان رمگی و حاکمیت ملی» ما قریب به صد سال است که در دوران گذار از ارزش های کهن به ارزش های نو بسر می بریم و انجماد و انحطاط موجود در فرهنگ سنتی هماره به عنوان عاملی بازدارنده مانع از تحول و ایجاد پویایی و رشد در جامعه ی ما بوده است.

به گمان من ما بی آنکه ارزش های نو را جایگیزن ارزش های کهن کرده باشیم پا به محاقی نهاده ایم که هرچه در زمان پیش تر رویم پی به عمق آن خواهیم بردالبته بحث من در این مقال آسیب هایی که نوک پیکانشان جامعه را هدف گرفته نیست گر چه در شکلی کلی تر می توان آسیب های اجتماعی را نیز به آن تعمید داد اما این سطرها همانگونه که در ادامه می خوانید به جامعه ی کوچک تری به عنوان جامعه ی هدف می پردازد و تنها یکی از آسیب ها که در شکل «رفتاری» ظاهر و جامعه ی هنری را به سمت انفعال و بی تفاوتی کشانده بررسی می کند.

امروزه در ایران ما با خیل افرادی روبرو هستیم که به اصطلاح خانواده ی بزرگ هنرمندان را می سازند دورنمای یک موقعیت که در ذات خود جز حلقه هایی کوچک و پراکنده نیست. ابزار مدرن،جاده ی همواری به دنیای هنر ساخته و هنر را به امری سهل الوصول تبدیل کرده؛ از دیگر سو دنیای مجازی با لایک ها و کامنت هایش، افرادی متفنن را بنام هنرمند به جامعه معرفی کرده است که بی شک انتظاری کاذب را به وجود آورده. فردی که صاحب اندیشه و استقلال فکر نیست هیچ گاه نمی تواند موجی ایجاد کند و تاثیری بر پیرامون خود داشته باشد تنها مسافر ساکت امواجی می شود که حاکمیت تولید و در ویترینی برای گزین دم دست او نهاده. خشک شدن دریاچه ی ارومیه، زاینده رود، پاشایی و چه می دانم مکتب ایرانی و کوروش کبیر از همین موج های ریز و درشتند.

شاید به تعبیر غلامحسین ساعدی «شبه هنرمند» مناسب ترین تعبیر برای این افراد است. شناخت این افراد چندان هم مشکل نیست؛ شبه هنرمند تنها در یک جغرافیای خاص نام هنرمند را یدک می کشد و چون پا را فراتر از محدوده ی جغرافیایی یا بعضن محافل و حلقه ی دوستان نهاد تنها آن توهم «خود هنرمند پندار» را به همراه می برد، متفنن و نقد گریز است و باری به هر جهت اثری تولید می کند جهت نمایاندن خود به دیگری که آی ایهالناس.

بی شک چنین فردی نمی تواند نسبت به اتفاق های پیرامون خود جهت گیر بوده و انتظاری را که از یک هنرمند در واکنش به بسیاری مسایل (بازتابی حداقلی در اثرش) می رود را برآورده سازد. این ها را گفتم تا از جز به کلیت ماجرا نزدیک شوم حال اگر رفتار و کارکتر فردی را لحاظ قرار دهیم این بی تفاوتی ها در شکل کلی، رفتاری را باز تولید می کند که در ابتدا از آن در شکل یک آسیب رفتاری نام برده شد. هرچند که تمامی حاکمیت ها نیز هیچ عامل فروکش کننده ای را بهتر از انفعال نمی دانند و در حمایت از «شبه هنرمند» هیچ کم رسی نکرده و نمی کنند. نمونه ی کوچک آن در اختیار قرار دادن تریبون ها و هزینه های کلان جهت ساخت یا تولید اثر هنری ست. همین گونه است که توهمِ خانواده ی بزرگ هنرمندان از نمی دانم کجا سر بر می آورد و کمیت جایگیزن کفیت و تفنن جایگزین اندیشه می گردد. این دورنمای دهان پرکن ، همین کلمه «بزرگ» و بار معنایی که در پس آن نهفته ایجاد توهم می کند و انتظاری را می سازد که هیچ گاه برآورده نمی شود و این می شود که انگار در یک اتوبوسِ پُر اما خالی از جمعیت نشسته ایم و مدام نِق می زنیم. جایی نوشته بودم که نبود کارکتر هایی چون «شاملو» و «گلشیری» خلائی را در برخورد انتقادی برابر اتفاق های هنری یا شبه هنری ایجاد کرده و آن جاده ی هموار را هموار تر از پیش ساخته است پس هر کس به خود جرات ارایه ی اثر می دهد بی آنکه عامل بازدارنده ای وجود داشته باشد که دوستی در پاسخ، چند صدایی و پویایی را به میان کشیده و مرا مورد شماتت قرار داد که وامصیبتا جوان های مستعد این سرزمین را می خواهید در نطفه خفه کنید و اصلن به شما چه مگر شما وکیل مدافع هنرید؟ در صورتی که اصلن بحث پلی فونی میان نیست آنکه جرات ارائه اثر را دارد می بایست که پیه برخود انتقادی را نیز به تن مالیده باشد این سیاست درد را ببین اما به تو چه که فریاد بزنی هم از همان سیاست های بو داری ست که موجب تولید این بی تفاوتی شده است.

با اینکه این جمله به مذاق خیلی ها خوش نمی نشیند اما ابایی از گفتنش ندارم. «ما خیانت کرده ایم» با همین برخوردهای سانتی مانتال و من بمیرم تو بمیری ها،رسمیت بخشیدن ها، تعارف ها و سکوت هامان خیانت کرده ایم. دیده ایم و چشم فرو بسته ایم و اگر صدایی هم بر خلاف ما برآمده در نطفه خفه کرده ایم هر چه نباشد سیاهی لشکران به هیچ دردی که نخورند آلت دست های خوبی هستند پس برخی مان خواسته و دیگرانی ناخواسته آنچه را که خواسته اند اجرا کرده ایم. سوژه هایی همه ابژه شده در یک «این همانی» که اقلیتی نیز با سکوت خود به آن دامن زده اند. حتا از نقد نیز یک رفتار سانتی مانتال و ایدیولوژیک ساخته و با نام انتقاد سازنده عرضه کرده ایم. «مراد فرهاد پور» در مقدمه ی «عقل افسرده» می نویسد: «ماهیت سراپا ایدیولوژیک و جَزمی اصطلاح بی معنا و مُهمل انتقاد سازنده، خود گواه روشنی بر این حقیقت است که یگانه انتقاد واقعی، انتقاد مخرب است. تاکید نهادن بر «سازنده» بودن انتقاد تقریبن همواره بیان گر خواست سرکوب و خنثا کردن انتقاد و تبدیل آن به کلیشه و ابزاری صرفن تبلیغاتی و تزیینی است»

بی شک اثر هنری بازتاب درونیات یک هنرمند است و در نگاه کلی تر محیط پیرامون عاملی برای ساخت این درونیات؛ پس به قول «گابلیک» اگر بخواهیم پیرامون خود را عوض کنیم در ابتدا می بایست چیزی درون ما تغییر کند . گرچه همواره بر این نکته تاکیید دارم که «هیچ رسالتی را نمی توان برای هنر متصور بود» اما نمی توانم هنرمند را بدون رسالت یعنی دچار به نوعی بی تفاوتی و انفعال تصور کنم.

در دنیای هنر تئوری «هنر برای هنر» سال هاست که شکست خورده و امروزه جز سطر هایی در کتاب های تاریخ هنر چیزی از آن به جا نمانده حرکتی که در شروع جهت اعتراض به وضعیتی شکل گرفت که سال ها بعد و به فاصله ی گذشت چند دهه به راحتی منکر آن شد و ارزش هایش را در گالری ها و در میان خیل عظیم مجموعه داران به حراج گذاشت.

ذات من با کمترین ها در تناقض است و این شهوت بی مثال به اندک ارضا نمی شود پس فکر می کنم که باید در باز نگری و یک آسیب شناسی دقیق توهم ها را کناری ریخته تا روشن شود که در کجا ایستاده ایم نه در هنر ایران بلکه در هنر جهان و آنگاه شاید بازگشت به اصل و ریشه و شکل گرفتن اندیشه ای دوباره بر «چیستی هنر» راه رهایی از این بن بست باشد یا با شناخت دقیق ماهیت آن ادامه ی راه را با سرانجام بهتری پیمود یعنی که در ماهیت این بن بست راهی به رهایی جست همانگونه که ملوان ادگارد آلن پو با اندیشه در ماهیت گردابی که او را می بلعید از همان پیچش های بلعنده راهی به بالا، به رهایی یافت .

 

اوایل تیرماه 94

شعر



 

یک دستم زغالی بود
همان دست بعد ها گچی شد
و تنها دست چپ را 
سمت چپ را
یاد گرفتم
از جهت های جغرافیا
مثلن به شمال غربی مشکوکم
و هر چیز که مرا از تو دور کرده باشد
تنها وقتی از او می نوشت
جنوب را به اتاقش می آورد - آورده ام
با تمام شبه جزایر و جنگل های حراش
با همه ی جزایر مسکونیش
که در تپه ماهور هات داری
که از معادنش خاک سرخ را استخراج
سرخ را صادر کرده بودی
به چین
به اندونزی
حتا به اروپای شرقی


به شرق ، اعتماد نداشت

حتا وقتی با تیتر درشت نوشته بود
چای را خودش ریخته بود
از صداش هم بیرون

 _ بیا هم بزنیم

 _ بریزیم بیرون از لباس هامان

 

انگار کشیده بود

آب از لای شیار هام زده باشد بیرون
مثل اینکه سیفون را بالا آورده
بی هیچ جهتی
و با جعبه ی خالی قرص های ضد حاملیگم خوابیده باشم
حالا که روایت ماجرا از نیمه می کنی
بگو
از تقاطعی در زندگیم بالا خزید
رو برویِ نبش همه میدان هات که ساخته بودی
که اجتماع بیشتر از دو نفر جرم بود
ریخته بودی با تمام مامورهات به بازجویی
از کشیده ی اولی که در تخت خواب خزیده بودیم
هم زده بودیم
بگو

 سبز می رفتم

در پیراهنی که آورده بودی از سفر
با همه ی خط هایی که داشتیم
که راست می زد به چپ
در موازات یخه ای که نداشتیم
گرفته بودیم
زده بودیم
به بیرون لباسهامان از سینه

جهانگیر سایانی