تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

شعر

شعــر

 

از جا پریدم

بریدم

و دیدیم که سرخ می‌آیی با شالی خونی‌رنگ

هم‌تراز با ماتیکی که می‌پری، می‌زنی

زن را استعاره کن

زدن را استحاله کن

از پهنای دست بر کفل به‌وقت معاشقه

که عاشق از انتحار می‌گوید

و گل سوسن

و سوسنگرد وقتی‌که

بمب ... بمب

باران .... باران

بر سرت

خشاب را بزن از شقیقه

بیرون بزن از دشت



آی گل سرخ و سفیدُم

کی می‌آیی ؟



بکُش بنفشه را با بنفشی که می‌کشی

با انگشت‌های بلندت

از گردن

از ناف

از زنانگی را

لیس را

سوسن را سوزن سوزن ستاره

از بیرون دشت به خانه می‌برد تلفن

بعد از بوق پیغام بگذاریدِ تلفن

 

الو ....سوسن جان

الو ... خونه نیستی ؟ گوشیت چرا نمی‌گیره ؟ الو ..... سوسن نیستی؟

گفتی جز سبزی واسه شام ، صابون و تاید ، گوجه و خیار سالادی؛ دیگه چی بگیرم ؟

تا قبل از چهار برام مسیج کن لطفن . یه خبری هم از خودت بِدی بَد نیست .

منتظرم .


صدا که قطع از تلفن می شود

من از تو پر می شوم سوسن

که می پرم به دشت

وقتی فکرِ همیشه از تو پرم را دست به دست

توی دست خشاب را که گذاشتی بزن

خشابی که پر کنار گذاشتی را بزن

بزن گفتم بزن بزن گفتم بزن

و زن زن زن را که خیس از موهاش گرفتی بزن

گوگرد دور لب هاش را

اوج تا اوجِ سوزن ریز ستاره را

وقتی که پر می شوم از تو ، من را بزن

خشاب را می گذارد بر شقیقه

لوله ی کلت روسی را می کند با دندان

وقتی از اتوبوس پیاده نمی شوم را

نشانه می گیرد

می زند

 

سلام عشق

بیرون بودم ، تازه رسیدم خونه ، شارژ گوشیم طبق معمول پکیده بود

1. سبزی برای آش نه شام عزیزم 2 کیلو

2. صابون برای حمام 2 تا

3. پودر دستی یکی ماشینی 2 تا

4. لوبیا چیتی، یکم

5. گوجه و خیار+ کاهو اگه تازه بود

همین دیکه ، زودتر بیا حواس پرت من

قربانت

سوسن


کلید سند را می زنی

از هر طرف که می زنی معاشقع می کنم

از هر طرف که خانه می شوی معاشقه می کنیم

معاشقه می کنیم از هر طرف که نیامد را


تو گفتی گل در آید می آیُم

می آیم

سوزن سوزن دشت را از ستاره به خانه می آیم

از سوسنگرد با باروت می آیم

و از اتوبوس پیاده می شوم

سوزن سوزنِ ستاره به پشت برگرد

از پشت برگرد و لب ها را از گزدن

باریک کمر را تا شانه

گوگرد لب ها را تا آخر

خم می کند کمر و سیاهِ موها را بر شانه می ریزد

سوسوزن ؛ سوسو زدن

از هر سو زدن ، از تو زدن من

سوسوزن ؛ سوسو زدن

از هر سو زدن ، از تو زدن زن

دستی از پهنا می خورد بر کفل


آه سوسن ... آه آه سوسن ... آه

آه ِسوسن ... آه آهِ سوسن ... آه

و می خورد برکفل دستی از پهنا من

برگرد و سوزن سوزن از دشت ستاره را

سوسنگرد از اتوبوس به خانه می آید را

سوسنگرد با بمب ها از اتئوبوس به خانه می آید را

سوسنگرد به خانه می آید را

و خانه می آید را کنار پنجره بگذار

 

خانه با سوسن با خیسی که از چکه های آب از موها را

خانه با سوسن با زردی با طعم لب ها را

خانه از اوج اوج سوسن ستاره می رود-می آید را

بر سوزن ریز ستاره بگذارم

خشاب پر را روی کلت روسی بگذارم

از اتوبوس با خرید ها به خانه می آیم را

نشانه می گیرم

می زنم

 

بوق....بوق ...بوق

در حال حاضر قادر به پاسخ گویی نیستیم لطفن بعد از صدای بوق پیغامتان را بگذارید

بوووووووق


جهانگیر سایانی

 



شعر - خاورمیانه

خاور میانه

مانده؛ چقدر ِ زمان است که باقی ست
برای اکلیل
که خال هندو برپیشانی درخشان است
اندازه؛ سیگار ِ دود می رود است
به مختصات اشاره و انگشت سبابه         در دست چپ
درمانده؛ که هرچقدر ِاز زمان ِ باقی ست
تو می تواند آرزو کند
و با آب پرتقالش لوله ی باریک نی را نارجی رنگ بزند وُ
در مختصات اشاره و شصت راست
دستمالی را
مسئول مراقبت از آیشی کند
که یک سپاه برای جنگ می گیرد

جنگ دارد از لوله ها به سوریه می ریزد
مانده ؛ چقدر ِ زمان است برای جاذبه ؟
برای خوشه های بمب وُ خلبان آمریکایی؟
برای حاج قاسم  وُ خلبان روس ؟
برای عمران و داوود؟

زمان باقی برابر نیست
کفش ها اعتصاب کرده اند وُ
راه به کجای خودشان نمی برند
و سنگ ها
و سیمان ها
و بلوک ها
وقتی تو می تواند آرزو باشد
می تواند مجازی باشد
مثل یک جنده با چند نام
خوشگل ترین چریک این حوالی حتا
که در مانده ترین زمان ِ باقی
در همین اتاق
وقتی با من می خوابد
لب هاش را فرستاده باشد به کوبانی
صورتش را به یک تجمع در اصفهان
و مختصات انگشت هاش را
به یک صندوق رای در کابل

چه فرق دارد
در کدام خیابان بندرعباس
در طبقه ی چندم
در کدام ساختمان نوساز عشق می بازد وُ
چند کفش زنانه
در جا کفشی
در خانه اش
وقتی که کفش ها اعتصاب را کرده اند
و پاها جامانده بر مینی
کنار یک جاده
در بصره
 
مانده؛ چقدر از زمان ِ باقی ست
چه فرق دارد است
که کارد رسیده است به گلو گاه اسماعیل
و خدا که فراموشی مزمن دارد
گوسفندی ندارد
برای جاذبه     برای بمب

ندارد ، برای خلبان آمریکایی یا روس
برای حاج قاسم سلیمانی، ندارد

سیگار که نیمه  برود از دود
مانده، تمام است
ماهاتما گاندی، تمام است
عمران و داوود،  تمام است
جنگ ... جنگ .... تا ادامه        ادامه دارد
و خاورمیانه
جنده ای ست با چند نام

 

جهانگیر سایانی

 

شعر



 

یک دستم زغالی بود
همان دست بعد ها گچی شد
و تنها دست چپ را 
سمت چپ را
یاد گرفتم
از جهت های جغرافیا
مثلن به شمال غربی مشکوکم
و هر چیز که مرا از تو دور کرده باشد
تنها وقتی از او می نوشت
جنوب را به اتاقش می آورد - آورده ام
با تمام شبه جزایر و جنگل های حراش
با همه ی جزایر مسکونیش
که در تپه ماهور هات داری
که از معادنش خاک سرخ را استخراج
سرخ را صادر کرده بودی
به چین
به اندونزی
حتا به اروپای شرقی


به شرق ، اعتماد نداشت

حتا وقتی با تیتر درشت نوشته بود
چای را خودش ریخته بود
از صداش هم بیرون

 _ بیا هم بزنیم

 _ بریزیم بیرون از لباس هامان

 

انگار کشیده بود

آب از لای شیار هام زده باشد بیرون
مثل اینکه سیفون را بالا آورده
بی هیچ جهتی
و با جعبه ی خالی قرص های ضد حاملیگم خوابیده باشم
حالا که روایت ماجرا از نیمه می کنی
بگو
از تقاطعی در زندگیم بالا خزید
رو برویِ نبش همه میدان هات که ساخته بودی
که اجتماع بیشتر از دو نفر جرم بود
ریخته بودی با تمام مامورهات به بازجویی
از کشیده ی اولی که در تخت خواب خزیده بودیم
هم زده بودیم
بگو

 سبز می رفتم

در پیراهنی که آورده بودی از سفر
با همه ی خط هایی که داشتیم
که راست می زد به چپ
در موازات یخه ای که نداشتیم
گرفته بودیم
زده بودیم
به بیرون لباسهامان از سینه

جهانگیر سایانی

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ

شعری ازآن سال ها که شد برای دوستِ این سال هایم مرتضا نیک نهاد و فیلم "برف در بندرِ عباس آقا" یش.

 

خانه بوی ذرتی  گرفته بود که در مزرعه می کاشتی

بوی جویدن علف در آرواره ی یک ملخ 

مزرعه زمین کوچک یک خانه ی روستایی ست

 پیش از آنکه بروی به شهر

بروی لای مانتو فروشی های هفت تیر به خرید های زنانه

و هنوز آن تنبان خوسی را در نیاورده باشی

آن پولک های ریز دوخته شده با دقت

را نینداخته باشی جایی

 

 من نمی دانم کجایی باشم در بندرعباس

 که اگرعکست را نشانم بدهند

بگویم که تا حالا ندیده ام او را

بگویم حیف این همه زیبایی نیست که مال یک نفر باشد ؟

بدهند برود قاطی زن های شوهر دار در آشپزخانه؟

در روزمرگی های یک زندگی ؟

این ها یعنی هنوز تورا در آن شلوغی ها ندیده باشم

و از این حس مالکیت تخمی خبری نیست

از اینکه این عصرها چقدر می توانند باعث دلتنگی هامان باشند    

درست به زمانی که تو

 چیزی از فلسفه ، از مراد فرهاد پور نمی دانی

از دانشگاه تهران و درس جامعه شناسی

از فندک کلیپر و سیگار بهمن که نمی کشیدی ُ

شعر هایم را اگر که می خواندی

 میگفتی که یارو دیوانه است حکمن

و برادر جان داریوش را

به آن بارانی آبی معروف لئونارد کوهن ترجیح می دادی

 

من حالا آنجا در آن ظهر نمی شناسم تو را ایستاده ام

در این ساعت این خانه

که وقتی از طول موجی کوتاه

آواز  لهجه دار فرانسه می زند به جاز در هدفون

در بوی ذرت دست فروش کنار خیابان 

تو

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ ِ منی

خانه بوی ذرتی که از اجبار کار در مزرعه می آیدِ منی

سبزه پوستی که می خندد، پیر می رود در منِ منی

 

اما من هنوز تو را در بندری که عباس را به دنیا آورده بود

بزرگ کرده بود

 از دنیا برده بود

در شلوغی یک مراسم ختم

میان آن همه زن که سیاه نپوشیده بودی ندیده باشم

که تو هنوز از ران یک ملخ نزده بودی به شهر

من از ران یک شهر کنده نشده بودم

در دهان مورچه ای باشم که می کشیدم به خانه

در ساعتِ ظهر همین چند وقت پیش بود انگار

 

ساکتی چرا حالا ؟

چرا از دست هات از مزرعه ی خواب هام حرفی نمی گویی؟

حالا که حرفی پیدا نمی کنی برای زدن با من

اقلن بعد این شعر 

دیوانه را به دیگر لهجه ی این روزهایت بگو

لطفن حرف هایت را بزن با من

بگو ... بگو ساکتی چرا؟

 

 1389  - جهانگیر سایانی


 من ومرتضا دریک قاب - عکس: محد بانوج - تهران تیرماه 1393 


شعر و اجرایی از سعید آرمات !







ابـزورد زُل زدگـی 

 سعید آرمات 



همین طور زُل به نشستن زدن
به نشستن خود
  روی سه پایه ی لق ضد زنگ زدگی
وقتی ابزورد
  زندگی می کنی ابزرود خواب می بینی ابزورد می میری
و ابزورد نه ربطی به خواب بد دیدن دارد نه انفارکتوس بعد از جماع
فقط وقتی روی سه پایه این طور میخ نشسته ای رو به پنجره
سه متر آن طرف ایستاده یکی
ایستاده ی زُل زده به زُل زدگی خودش
بعد بازی عوض می کنی دو نفر یکی به آن یکی که آن دیگری است در گوشی چیزی می گوید
و تقسیم ِ نقش اهمیت چندانی ندارد
فقط بیست سی سانت جا به جایی پیش می آید
قبل از بازی
یک
در مانیفستی نا نوشته
تکیه درنگ ها
زبان شاعرانه
اصطلاحاتی مثل خشونت ،
کلمه هایی پیشا تاریخی مثل عشق مثل هم خوابگی مثل مادر
مثل خانه مثل هر آنچه بار مثبت و منفی تند یا ملایمی دارد ،
یا نشانه هایی که ارجاع به یک شی ء دارد که آن شیء بتواند موقعیت تصویری؛ زمانی مکانی
بدهد که لاجرم برسد به حواس پنجگانه ی آرتیست مزلفی به نام شاعر
     جایز نیست  !
در زندگی انسان نشانه هایی مثل هوله /حوله
   سه پایه پشت پنجره  و اپرای مانتوانی
که سه ضلع یک زندگی اند
از نشانه هایی مثل مادر ، جنگ و همه ی کهن الگوها اهمیت بیشتری دارند

اول یکی رفته توی حوله اش
هوله ی رو شویی با حوله
  حمام فرق دارد
با هوله ی روشویی می رود حمام
از قطر کمر ش هوله ی رو شویی کم می آید
بعد آن یکی ات در حالی که سوت غلطی
  می زند دنبال اپرای مانتوانی می گردد
حوله ی تر را می اندازد به کنار
  روی صندلی
سی دی های تازه رسیده
خش دار
آیینه وار
توی صورت این یکی ات از آیینه ی توی سی دی
خش می بینی
    خش تازه ی خودت
ولی بنا به مانیفست
خش
     توی سی دی برابری می کند
با خش
      زیر چشم
بدون توقف عبارتِ بعد
  این طوری می آید
پیوست درون متنی اینکه عبارت ها با کارکترها تفاوتی ندارند
هر دو خیلی خنثی هستند بنا بر این اهمیت ویژه ای دارند

این به آن ت می گوید اپرای مانتوانی کو  چه کارش کردی ؟
آن به این ت می گوید مانتوانی اصلن اپرا ندارد
آن یکی که دنبال اپرای مانتوانی می گردد می نشیند روی همان سه پایه
سی پایه را بیست سی سانت جا به جا می کند
جابه جایی بیست سی سانت زندگی
     در طول یک عمر
خطرناک به نظر می رسد می تواند سه پایه را به سی پایه تبدیل کند
دوباره بیست سی سانت از زندگی کم می کند
و سه پایه را سر جای اول بر می گرداند
به خاطر چرخش ِ زمین
     حق دارد بچرخد
زمین تو به چی می چرخی
جنده ! نرخ چرخیدنت چنده
اندازه پول قرصی که سر گیجه نگیری لااقل بچرخ

حرکت آفتاب از ضلع شرقی به ضلع غربی پنجره
از نصف النهار سه پایه تا خط الراس نور
   در حال افول است
روی سه پایه ها در همه ی کشورهای توی اتاق ها
جنگ تازه ای شروع شده ما دو تا
  من و خودم  توی اتاق
دو تا کشور شدیم
مردم من خواهان آن یک میلیارد سیاره ی
  تازه کشف شده ی هابل اند
هر چند مردم من کلن یک نفرند
مردم تو ادعای زندگی پیشینی بر آن سیارات دارند
و مالکیت اجدادی شان محرز است
همه مردم داخل ما
  فشار می آورند که سلاح های قدیمی بهترند
مردم ما فشار می آورند
زوبین می خواهند
مردم ما خواهان کشته های بیشتری هستند
و کشته های بیشتر از از راه مدفوع به بیرون می روند
مردم ما در شرایط اضطراری جنگ
  دارو و آزوقه نمی خواهند
در نامه ی رسمی به مقامات بالا
درخواست سیفون های بیشتر جهت دفع کشته ها می دهند
در گزارش های فالاچی کلمه جنگ به شکل رمز به جای سیفون کاربرد تازه اش را پیدا می کند
مردم ما
از کشته های داخلی
کوچه هایی
  می سازند که این طور نشود که آن طور بشود که پشت این دیوارهای تنگ و تاریک  نشاید هر کاری
مردم داخلی ما از روی سه پایه شهامت بیست سی سانت جا به جایی دارند
شهامت رمز ماندگاری ملت بزرگ ماست
شهامت است که با هوله ی چل سانتی بروی حمام و نصف قطر کمر لخت برگردی
آن یکی به این یکی
و یکی یکی
یکی ابزورد خودش را به صورت قطره چکانی
چکاند
    چکید   ولی
هنوز کسی از داخل اتاق
روی سه پایه بیرون نرفته
    برون تماشا می کند شهر را
مین عمل نکرده مثل خنده نمی ترکد
خنده مثل مین عمل نکرده فعلن خوابیده زیر شهر
کودکی فوتبالیست روی خنده به هوا میرود
پاش
چرخ می خورد
می رود به سه کنج تور دروازه
در استادیوم های چند هزار نفری داخل ما
تصاویر شادی بعد از گل بخش می شود
در یک تدوین موازی مردم ما با پرچم های بسته به سر بر ترک موتور ها
  گل پخش می کنند
صدای تماشا چی ها بسته است واحد صدا وجود ندارد صدا وجود ندارد داخل ما
کودک عمل نکرده نشسته
  رو به روی دروازه
در تصویری دیگر مین یاب با قطره های درشت عرق بر پیشانی
خنده ها و صدا ها را با زحمت
  خنثی می کند
همه چیز افتخار آفرین است
آن یکی زُل زده
به زُل زدگی این یکی

جا عوض می کنند  در زُل زدگی   


                                                           "ابزورد زل زدگی"را با صدای شاعر ش بشنوید 


                     
                             دریافت فایل صوتی