تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

شعر


به سن مادربزرگ رسیده ام
پیرتر از وقتی صدای عصاش
زودتر می رسید به زنگ در حتا
پیش از ملاقات یک اسم در سردخانه
که تنها مالکیتی سوم شخص باشد
در اسمش!
شناسنامه اش!
در استهلاک تنش!
که پای رفتنش را بی عصا برده بود به جراحی            به یزد

من اما به نقاهت بعد از عمل
به سن سالها بعد ملاقاتمان در یک ماه پیش رسیده ام
تو سیب را می زدی از پوست 
بی توجه به ویتامین در آن
و از فواید جراحی بدون بی هوشی
از اتاق عملی با جعبه ای در میز توالت می گفتی

رسیده بودم به وقتی دوباره دیدمت
تیغ به دست رابطه مان را هرس می کردی
بی توجه به ناخن ها
دستها را بریده بودی          از مچ
بی توجه به استهلاک تن
پای راست را            از زانو
تو چه می دانستی از عصا
از کشککی که تاب بر می دارد
ساییده می رود در پیری
در استهلاکی زودرس گاهی

بی آنکه بدانی زانوهاش را بریده بودند
بی آنکه که جای استخوان را می شود با پروتز ترمیم کرد
بریده بودی
کوتاه کرده بودی
من اما در لبهات بی ماتیکِ صورتی خوردنی ترند
من در دوازده کاندومِ در جعبه
در پسری پرتقالی
دختری نارگیلی
با رنگ های متفاوت
در طعم های مخصوص
از وحشت یک خواب
از آمدنِ میان خوردن لبهات بی ماتیک می رفتم

چقدرموهای جمع کرده در پشت سر
چقدر آن پیراهن زرد به تو می آمد را
نگفته بودم
رفته بودم

جهانگیر سایانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد