تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

آنارشیستی که شاعر باشد یا شاعری که آنارشیست ...!

رفتار اعتراض آمیز کلمات، این آنارشیگری زبان است که حاکمیتی را نمی پذیرد


آنچه موجب می شود میان شعر و نثر تمایز قایل باشیم بی شک رفتار متفاوتی ست که زبان از خود بروز می دهد و به همین علت، مخاطب با منطق در پس برخورد با یک نثر نمی تواند به سراغ سطر های یک شعر برود .

شعر در ذات ، ماهیتی اعتراضی دارد که نه در معنا بلکه در رفتار آنارشی زبان است که نخستین نمود های این ذات معترض را در برخورد با موجودیتش می توان شاهد بود و فرد ی که منطق و اقتداری صنعتی در زبان را مد نظر قرار بدهد جز یک کاشی کار زبردست در زبان نام دیگری نخواهد داشت. آنچه گفته شد به هیچ وجه مهر تایید بر رفتاری ساده انگارانه با زبان نیست برخوردی که امروز به عنوان یک آفت در شعر معاصر ایران مطرح است. خاصیت رفتار آنچه شعر می نامیم، نمی تواند جز این باشد یعنی رفتار محدود کننده در هر شکل با آن ذات در تعارض است و باید در هم شکسته شود تا به ماهیتی آزاد،غیرمتمرکز و خارج از سیطره ی ساختار و فرمی حاکم دست پیدا کند.
ذات آنارشی شعر با تعامل و همکاری نه تنها در بخش های کلامی بلکه تعاملی فراتر از سطر ها و موجودیت شان یعنی در مواجهه با مخاطب ، در کنش و واکنشی شکل می گیرد که آن برخورد ساده انگار و حاصل بی تفاوتی و انفعال ن در آن راهی ندارد بواقع:

رفتاری که در ماهیت یک شعر وجود دارد پیش از همه شاعر را باید به هلاکت رسانده باشد و پس از آن بدنبال کشاندن مخاطبش به یک بزنگاه در وی رخنه کند .

 

پاره ای از مقاله ای با عنوان "آنارشیستی که شاعر باشد یا شاعری که آنارشیست " - جهانگیر سایانی

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ

شعری ازآن سال ها که شد برای دوستِ این سال هایم مرتضا نیک نهاد و فیلم "برف در بندرِ عباس آقا" یش.

 

خانه بوی ذرتی  گرفته بود که در مزرعه می کاشتی

بوی جویدن علف در آرواره ی یک ملخ 

مزرعه زمین کوچک یک خانه ی روستایی ست

 پیش از آنکه بروی به شهر

بروی لای مانتو فروشی های هفت تیر به خرید های زنانه

و هنوز آن تنبان خوسی را در نیاورده باشی

آن پولک های ریز دوخته شده با دقت

را نینداخته باشی جایی

 

 من نمی دانم کجایی باشم در بندرعباس

 که اگرعکست را نشانم بدهند

بگویم که تا حالا ندیده ام او را

بگویم حیف این همه زیبایی نیست که مال یک نفر باشد ؟

بدهند برود قاطی زن های شوهر دار در آشپزخانه؟

در روزمرگی های یک زندگی ؟

این ها یعنی هنوز تورا در آن شلوغی ها ندیده باشم

و از این حس مالکیت تخمی خبری نیست

از اینکه این عصرها چقدر می توانند باعث دلتنگی هامان باشند    

درست به زمانی که تو

 چیزی از فلسفه ، از مراد فرهاد پور نمی دانی

از دانشگاه تهران و درس جامعه شناسی

از فندک کلیپر و سیگار بهمن که نمی کشیدی ُ

شعر هایم را اگر که می خواندی

 میگفتی که یارو دیوانه است حکمن

و برادر جان داریوش را

به آن بارانی آبی معروف لئونارد کوهن ترجیح می دادی

 

من حالا آنجا در آن ظهر نمی شناسم تو را ایستاده ام

در این ساعت این خانه

که وقتی از طول موجی کوتاه

آواز  لهجه دار فرانسه می زند به جاز در هدفون

در بوی ذرت دست فروش کنار خیابان 

تو

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ ِ منی

خانه بوی ذرتی که از اجبار کار در مزرعه می آیدِ منی

سبزه پوستی که می خندد، پیر می رود در منِ منی

 

اما من هنوز تو را در بندری که عباس را به دنیا آورده بود

بزرگ کرده بود

 از دنیا برده بود

در شلوغی یک مراسم ختم

میان آن همه زن که سیاه نپوشیده بودی ندیده باشم

که تو هنوز از ران یک ملخ نزده بودی به شهر

من از ران یک شهر کنده نشده بودم

در دهان مورچه ای باشم که می کشیدم به خانه

در ساعتِ ظهر همین چند وقت پیش بود انگار

 

ساکتی چرا حالا ؟

چرا از دست هات از مزرعه ی خواب هام حرفی نمی گویی؟

حالا که حرفی پیدا نمی کنی برای زدن با من

اقلن بعد این شعر 

دیوانه را به دیگر لهجه ی این روزهایت بگو

لطفن حرف هایت را بزن با من

بگو ... بگو ساکتی چرا؟

 

 1389  - جهانگیر سایانی


 من ومرتضا دریک قاب - عکس: محد بانوج - تهران تیرماه 1393