انسان دشواری وظیفه است .
جولان لشکر متوسط ها با ردای هنرمند!
در شهری که زندگی میکنم، بندرعباس، شاید چون هرکجای دیگر این ملک ارتشی از متوسطها جولان میدهند چراکه زمانه، زمانهای متوسط پرور است و در هرکجای این شهر که بنگری، «این» نمایان است و بر هر انسان مسئول واجب، تا به فراخور حیطهی فعالیت خود نسبت به این شرایط جهت گیر بوده و واکنش نشان دهد.
در این مورد، متأسفم که میگویم عالم هنر نیز از آنچه گفته شد مستثنا نیست و اگر تاب خواندن یک متن بلند رادارید در ادامه خواهم گفت که چرا.اما در ابتدا اتفاقاتی در این دهسال اخیر که بشخصه شاهد آن بودهام را چون پازلی کنار هم قرار می دهم .
حال اگر اینها را کنار هم بگذاریم بهراستی چه میشود گفت؟ بگویم سلطهی لمپن ها بر هنر؟ یا لمپنیسم هنری؟ و یا لمپن ها در ردای هنر؟ که هر چه بگویم مصداق دارد. بگذریم که موارد متعددی از ادبیات گفتاری درویش نژاد «رییس ارشاد هرمزگان» نیز می توان مثال آورد و در شکلی دیگر و در مقیاسی کلانتر (در حیطهی سیاست) نیز رییس دولت پاک دست (احمدینژاد)مثال روشنی ست که گویا در سخنرانی اخیرش در ساری منتقدان را آشغال یا چه میدانم زباله خوانده؛ بی شک این نزدیکیها اتفاقی نیست که میتوان تحلیلهایی در خصوص ارتباطی زنجیروار که از رییس یک دولت تا جزییترین ها ادامه دارد ارایه داد یا مقاله ای با تیتر: «میراثی که احمدی نژاد بر جای نهاد» نوشت اما این موضوع دیگری ست و ما را ازآنچه علت نوشتن این سطرهاست دور میکند.
پس تا اینجا آنچه بدیهی ست تسلط لمپن ها بر بخشی از هنر در بندرعباس است. در مورد بخش دیگر نیز چون مراودهای نداشتهام نمیدانم. اما از دیگر سو متوسط ها و حضور متوسطها در این وادی است که نمیتوانم و نباید که نادیده گرفته شود حضور متفنن هایی که هنرمند نامیده میشوند، از برخورد جدی و انتقادی گریزاناند و چه میدانم ملغمههایی نیز بهعنوان اثر ارایه داده اند؛ کتاب چاپ می کنند، نمایشگاه ترتیب می دهند، به روی صحنه می روند و چه و چه.
وقتی اثرشان نمی تواند سینه سپر کند و تمامقد بایستد به دفاع از موجودیتش متوسط زبان میگشاید:
کی؟ فلانی؟ فلانی که بیسواد است. یا اینکه فلانی را چه به اینکه در این حیطه بنویسد و از این دست حرف ها و یا تخریبهای شخصیتی شروع میشود که معمولن با چسباندن انگ اخلاقی و تهمت همراه می شود تا بلکه شخص منتقد را منزوی یا چه میدانم خانهنشین کنند و در تعبیردیگر از سر راه بردارند تا نازلترین اثرها را با بوق و کرنا به خورد مخاطب دهند. خر رنگ کردنی بی هیچ سرِ خری که بگوید خرت به چند ! این است حال و روز ما و هرچند که تلخ ، آنچه خواندید شمهای از کلیتی است که این روزها بر هنر در شهربندرعباس حاکم است و نگفتنش نه تنها مشکلی را برطرف نمی کند بلکه خیانتی بزرگ است.
جلبکهایی تکسلولی وجود دارند که بهتنهایی دیده نمی شوند و قابلاعتنا نیستند اما وقتی به یک کلونی تبدیل شوند به پدیدهای زیستمحیطی تبدیل می شوند که اصطلاحن «کشند» نامیده میشود و نهتنها به چشم میآیند بلکه باید به آنها اعتنا کرد چون عرصه را برای حیات دیگر آبزیان نیز تنگ می کنند. متوسط و متوسطها نیز چنیناند.
بههرروی ازآنچه دلیل نوشتن شد موضوع دیگری باقی است و وقتی کارد به استخوان میرسد چه بخواهی چه نخواهی باید فریاد کنی.
چندی پیش انجمنی که کلمهی مؤلفان را یدک میکشد اقدام به برگزاری کارگاه داستان نمود و افراد را درازای دریافت مبلغی ثبتنام کرد که درنهایت نیزگواهینامهای به آنها داد (در مورد انجمن مؤلفان نیز باید بگویم دکانی ست که درازای پولی که از دانشگاهیان میگیرد پایاننامهها را تایپ و چه میدانم به شکل یک کتاب چاپ میکند درواقع بیشر یک موسسهی تجاری ست تا انجمنی فرهنگی، بگذریم که مکان استقرار، هزینه آب، برق و تلفنش نیز از جیب ادارهی ارشاد هرمزگان است درحالیکه انجمنهای فرهنگی و هنری مدام از نبود فضای کافی برای فعالیت شان شکایت دارند) اینکه کارگاهی تشکیل و برای ثبت نام دریک دوره ی آموزشی مبلغی نیز دریافت شود در نوبهی خود چیز بدی نیست اما مشکل مدرس این کارگاه است که از قضا رییس انجمن مولفان نیز هست که در جواب پرسش یکی از دوستان حتا نام یک نویسنده یا شاعر هرمزگانی را نمیدانست و مؤلف در نظرش فلان استاد دانشگاه بود. فردی که احتمالن در زندگیاش یک رمان یا داستان نخوانده چه برسد به اینکه داستانی نوشته باشد مدرس کارگاهی میشود که درآن راه و رسم داستان نوشتن را قرار است بیاموزند!
یا همین چند ماه پیش کارگاه داستانی در فرهنگسرای طوبا تشکیل می شد که خانمی مدرس آن بود.ایشان را از انجمن چهارشنبههای آوینی میشناسم (حداقل بیش از چهارده سال) پس بیتعارف میگویم بشخصه نه داستان قابلاعتنایی از ایشان خواندهام نه نقدی(چه شفاهی و چه مکتوب) که در حیطهی ادبیات و داستان نویسی باشد تا نشانی از شناخت ایشان نسبت به این مقوله به دست بدهد و بشود گفت بهواسطهی آن میتواند مدرس یک کارگاه داستان باشد. انگار که فوتبال است تا هر کس دورانش در زمین سبز سرآمد درحاشیه ی زمین بشود مربی!
و مورد آخر هم اخباری ست که این روزها از تشکیل کارگاه شعری به گوش میرسد که انجمن ترانه هرمزگان متولی آن است به همراه نام افرادی بهعنوان مدرس که هیچ دستکمی از دو مورد قبلی ندارند. مثلن رییس این انجمن ؛بگذریم که از ایشان چیزی بنام شعر اگر هم سراغ داشته باشیم به حداقل ده یا پانزده سال پیش بازمیگردد و در مورد شعری که در زمان تولیدش نیز حرفی برای گفتن نداشته چرا که حالا هیچ نشانی از آن باقی نیست؛ امروز چه می شود گفت؟ گرچه مدرس کارگاه شعر و داستان لزومن نباید داستاننویس یا یک شاعر خوب باشد اما لازمه ی آن شناختی تمام و کمال نسبت به شعر یا داستان است یعنی باید حداقل منتقدی باشد که بتواند مو را از ماست بکشد .
که اگر مقوله ی داشتن حتا یک شعر را نیز نادیده بگیریم با تکیه بر کدام نقد می توان گفت شناخت و تسلطی بر شعر امروز دارد آنهم در حدی که مدرس یک کارگاه شعر باشد؟
مگر میشود بیهیچ شناختی از شعر یا در شکل کلی ادبیات تشکیل کارگاه آموزشی داد و نمیدانم هایی را به خورد جوانها و تازهکارهایی داد که هنوز به درجه ای از تشخیص نرسیدهاند تا در این حیطه درست را از نادرست بازشناسند؟
اینکه از عدم شناخت دیگران بهره ببری و خود را بقدری موجه جلوه دهی که مثلن مدرس یک کارگاه آموزشی باشی، اگر نامش سو استفاده نیست، پس چیست؟ کار فرهنگی؟
خیانتی از این بالاتر: ایجاد کجفهمی در نسلی که میتواند آیندهی ادبیات را در بندرعباس بسازد؟ مگر با وجدان بیدار میتوان چنین خیانتی را مرتکب شد و خم به ابرو نیاورد؟
وقتی بیهیچ شناختی کسانی را به عنوان رییس انجمن منصوب میکنند آن هم تنها به دلیل منفعل بودن شان _ چراکه منفعل در آینده موی دماغ نمیشود و همیشه و هر کجا همراه است _ همین می شود دیگر؛ و این افراد با اختیاراتی که دارند در اقداماتی ضد فرهنگ چه ها نمی کنند و البته که این ها را کارفرهنگی مینامند و پزش را هم میدهند.
به عنوان عضوی کوچک از جامعهی ادبی بندرعباس سکوت را جایز نمیدانم و نسبت به آسیب های چنین اقداماتی که ضد فرهنگ است و آفتی ست برای آن هشدار میدهم. گرچه سایر دوستانم که در حوزه ی ادبیات فعالند نیزهیچگاه سکوت نکرده اند؛ یکیشان همین امروز در خصوص آسیب دیگری هشدار داده بود که تا بوده چنین بوده اند ؛ تا همیشه نیز چنین باد.
جهانگیر سایانی
اول اردیبهشت ماه 95