تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ

شعری ازآن سال ها که شد برای دوستِ این سال هایم مرتضا نیک نهاد و فیلم "برف در بندرِ عباس آقا" یش.

 

خانه بوی ذرتی  گرفته بود که در مزرعه می کاشتی

بوی جویدن علف در آرواره ی یک ملخ 

مزرعه زمین کوچک یک خانه ی روستایی ست

 پیش از آنکه بروی به شهر

بروی لای مانتو فروشی های هفت تیر به خرید های زنانه

و هنوز آن تنبان خوسی را در نیاورده باشی

آن پولک های ریز دوخته شده با دقت

را نینداخته باشی جایی

 

 من نمی دانم کجایی باشم در بندرعباس

 که اگرعکست را نشانم بدهند

بگویم که تا حالا ندیده ام او را

بگویم حیف این همه زیبایی نیست که مال یک نفر باشد ؟

بدهند برود قاطی زن های شوهر دار در آشپزخانه؟

در روزمرگی های یک زندگی ؟

این ها یعنی هنوز تورا در آن شلوغی ها ندیده باشم

و از این حس مالکیت تخمی خبری نیست

از اینکه این عصرها چقدر می توانند باعث دلتنگی هامان باشند    

درست به زمانی که تو

 چیزی از فلسفه ، از مراد فرهاد پور نمی دانی

از دانشگاه تهران و درس جامعه شناسی

از فندک کلیپر و سیگار بهمن که نمی کشیدی ُ

شعر هایم را اگر که می خواندی

 میگفتی که یارو دیوانه است حکمن

و برادر جان داریوش را

به آن بارانی آبی معروف لئونارد کوهن ترجیح می دادی

 

من حالا آنجا در آن ظهر نمی شناسم تو را ایستاده ام

در این ساعت این خانه

که وقتی از طول موجی کوتاه

آواز  لهجه دار فرانسه می زند به جاز در هدفون

در بوی ذرت دست فروش کنار خیابان 

تو

بوی جویدن علف در آرواره ی سبز ملخ ِ منی

خانه بوی ذرتی که از اجبار کار در مزرعه می آیدِ منی

سبزه پوستی که می خندد، پیر می رود در منِ منی

 

اما من هنوز تو را در بندری که عباس را به دنیا آورده بود

بزرگ کرده بود

 از دنیا برده بود

در شلوغی یک مراسم ختم

میان آن همه زن که سیاه نپوشیده بودی ندیده باشم

که تو هنوز از ران یک ملخ نزده بودی به شهر

من از ران یک شهر کنده نشده بودم

در دهان مورچه ای باشم که می کشیدم به خانه

در ساعتِ ظهر همین چند وقت پیش بود انگار

 

ساکتی چرا حالا ؟

چرا از دست هات از مزرعه ی خواب هام حرفی نمی گویی؟

حالا که حرفی پیدا نمی کنی برای زدن با من

اقلن بعد این شعر 

دیوانه را به دیگر لهجه ی این روزهایت بگو

لطفن حرف هایت را بزن با من

بگو ... بگو ساکتی چرا؟

 

 1389  - جهانگیر سایانی


 من ومرتضا دریک قاب - عکس: محد بانوج - تهران تیرماه 1393 


به بهانه نمایشگاه پوستر های خیام مویدی و دو اجرا

وقتی سه هنرمندخلاقیت شان را به رخ یک "جشن وا ره" می کشند!


روز های آخر شهریور ماه است و به تعبیر برخی مهمترین اتفاق هنری در بندرعباس برگزاری جشنواره ی تیاتر استانی ست که به واقع یک تنه و تمام قد بی اهمیت ترین رویداد هنری این روزها نیز هست. گفتن از این رویداد سوای ماهیت جشنواره ای آن به واقع مَچَل کردن کلمات است که پرداختن به هر مقوله ای و در هر سطحی را جایز نمی دانم.

اما اگر آن همه رنگ و لعاب را کنار بزنیم دیگر رخدادهایی نمایان می شود که چون در مواجهه با جشنواره های اینچنینی قرار گیرند جز "اتفاق های در حاشیه" بنام دیگرشان نخوانند به جهل و از روی حسد. این چگونه حاشیه ای ست که نمی توان به آسانی چند سطر پیش که شروع این متن را می سازد از کنارش گذشت پاسخ ساده است چرا که تو را به واسطه ی آنچه ارایه می کنند فرا می خوانند تا حاصل این درنگ لذتی باشد که باید تجربه اش کرد. به تاکید بیشتر بواسطه ی آنچه ارایه می کنند یعنی با آنچه خود دارند و بدون نیاز به عواملی بیرونی چون پروپاگاندا و آی ایها الناس گفتنی مدام به جلب کردن ترحم و توجه مخاطب، خود را نه ارایه بلکه تحمیل می کنند.

شاید پذیرش این موضوع مشکل باشد که آنش بر من نیست و هر کس خسرویی مُلک خویش می کند و صلاح کار خود بهتر می داند اما با یک مقایسه ی نه چندان دقیق هم فهمیدن این موضوع که بزرگی را به رنگ و لعاب نشاید خرید چندان دشوار نیست که دیگرانی هستند که در سکوت خود و به تنهایی قامتشان از یک جماعت بلند تر است.

 

 

از پسین پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ماه نمایشگاه پوستر های تیاتر"خیام مویدی" که گرافیستی ست آنچنان خلاق که نیاز به باز گفتن من نیست، در گالری گرمساری فرهنگ سرای طوبا برپاست هرچند که با چیدن چند ردیف صندلی در یک سوی گالری آن هم به بهانه ی تشکیل جلسات نقد و بررسی آنچه بنام تیاتر به خورد مخاطب می دهند کم لطفی و ظلمی ست که در حق خیام و پوستر هایی که مجال ارائه نیافتند( به دلیل کمبود جا ) شده که باعث زایش تاسفی مدام می شود در تو، رفتاری چنان عجیب که ندانی در پس آن چه منطق یا توجیهی نهفته است. اینگونه می شود که پس از مدتی به افسوس و درد خو می کنی - کرده ایم. خیام مویدی هم قاعده را خوب می داند که با وجود هر مانعی که بوده- نبوده تمام قد به ارائه ی آثار خود پرداخته، اما از همه ی اینها که بگذریم نمی توانم اجرای موسیقی توسط دو رفیق نازنین(هر کدام به شکل انفرادی) را در دومین شب نمایشگاه خیام نادیده بگیرم یعنی نمی شود چرا که با آن خاصیت میخکوب کردنی که دارند خود را تحمیل می کنند.



رضا کولغانی و بهنام پانیزه دو هنرمندی که تیاتر و موسیقی در کنار هم از دغدغه های اصلی زندگیشان است . آنها با شناختی که از هر دو حوزه دارند به خوبی از هرکدام برای ارائه ی بهتر دیگری سود می جویند و وقتی پای موسیقی به میان است بازیگری را در خدمت ارائه ی اثرشان قرار می دهند به واقع "اکت" یکی از مهمترین مولفه ها در اجرای رضا و بهنام است و بی شک بسیار تاثیر گذار چرا که حس و آنچه در پس پشت کلام نهفته را، نه به شکل بیانی "دال و مدلولی" بلکه با عبور از آن که با فعلیت یافتن معنا ممکن می شود به شکلی دیگر و با رو در رو کردن مخاطب با "مرجع دلالت" بیان می کنند تا تاثیری دوچندان را بر مخاطب شان بگذارد. البته نباید از انتخاب های درخشان ترانه ها نیز غافل بود و همچنین از درک و ارتباطی که با کلام دارند که اینها همه در کنار هم دلیل اجرایی چنان قدرتمند می شود که تنها برای پرداختن به همین مقوله ی ترانه و چگونگی رسیدن به درکی صحیح از کلام باید مجالی دیگر یافت به واگشایی و گفتن از آن.



در پایان باز هم تشکری هرچندباره را به دیگر بار از خیام ، رضا و بهنام نازنین لازم می دانم چرا که تجربه کردن فوران لذت های ناب و چندگانه را مدیون این دوستانی هستیم که بی هیچ اغراق و رنگ و لعابی تنها به واسطه ی اثرشان اینگونه قابل احترام و ستایش هستند و صد البته اتفاق هایی را در متن می سازند نه به تعبیر برخی در حاشیه. رخ دادنهایی که رنگ فراموشی نمی گیرند به آسانی گذشت ساعتی از روز.

دستشان توانا باد تا همچنان در عالم خلق با خلاقیتشان جولان دهند.

 

شماره سوم رادیو درخت منتشر شد

رادیو درخت در ویژه نامه ای از حسن کرمی (شاعر و نویسنده) می گوید. 

شیفتگی به ادبیات پیش از آنکه حتا قلم بچرخانم به نوشتن و درست پیش از نوجوانی با من است .اول بار حسن کرمی را همان سال ها خواندم در دفتر سبز رنگی به خط پدر که با این سطر های جادوی"بیدی از بلور، سپیداری از آب، فواره ای بلند که باد کمانی اش می کند" از اکتاو یاپاز شروع می شود. 

در آن گلچین شعر ها بود که حسن را در مباهله در مرثیه ای برای ام کلثوم و در ترجمه اطلال و زهره المدائن به خطی که سدی می شد خواندن را گاهی، خوانده بودم و همین شیفتگی به مردی که آن روز نسبت هم قبیله ای با او را نمی دانستم بسنده بود مرا. او را که هنوز در آن اتاق کوچک با میز کوتاهی پراز کاغذ و کتاب و ضبط صوتی که منصفی در آن می خواند مدام در من جان می گیرد.

به همت دوستان نازنینم و بخصوص "حسام الدین نقوی" با چاپ شناخت نامه و آثاری از او؛ چه بسیارند کسانی که حسن را به لطف جادوی کلماتش می شناسند و بی شک حسرت دیرآشنایی با شاعری را دارند که مرگ برادرانش را آسان نخواست "که بوسه را چگونه پاک کنم که لبانت از خون برادرم سرخ است" را چون وردی بر زبان می خواند.

رادیو درخت در شماره ی سومش در ویژه نامه ای به حسن کرمی پرداخته ، صدای محزون او ، روایت شاپور جورکش نازنین و ...  را تنها باید شنید.

 خسته نباشیدی جانانه به دوستان عزیزم درتحریریه رادیو درخت که شنیدن آنچه در ادامه می شنوید را ممکن کرده اند . 


    Derakht-3-                         

رادیو درخت: نسخه سوم ویژه حسن کرمی (شاعر و نویسنده) 

§        سردبیر: «ناصر منتظری»

§        گوینده: ما‌ه‌لی‌لی بستکی

§        صدابردار: امید محبی

§        با حضور: سعید آرمات محمد ذاکری شاپور جورکش

§        رییس تشخیص مصلحتِ درخت: سیاورشن بندرعباس


                                                 

       
            

 

ضرورت هنجار شکنی در شعر امروز/ شکستن محدویت نوعی محدودیت ستیزی



ضرورت هنجارشکنی در شعر امروز/ شکستن محدویت نوعی محدودیت ستیزی 

به بهانه انتشار لوازم التحریک پدرام مجیدی


باید ها و نباید هایی را که جامعه(حاکمیت)بر روابط اجتماعی و روزمره تحمیل می کند قانون نامیده می شود که بر اساس خرد، منطق و باورهای قانون گذار و بسته به بزرگی و کوچکی اِشل جامعه انسانی درشکل شفاهی و یا مکتوب نمود می یابد.

باید ها و نباید ها همواره برای صحه گذاردن بر آنچه تحمیل می کنند از ابزارهای متفاوتی بهره جسته اند و آنگاه که نام هنر به عنوان ابزار به میان آید چه چیز تاثیر گذار تر از ادبیات و شعر که غسل تعمیدی بر این قوانین باشد؟

حال آنکه در تاریخ شاهدیم که ادبیات نه تنها به این خواسته وقعی ننهاده بلکه سردمدار جنبش های اعتراضی مختلفی در دنیا بوده و چه بسا با زیر سوال بردن همین قوانین اجتماعی یا به عبارتی دیگر بی توجهی به این قوانین آن ها را به ابزاری برای اعتراض خود تبدیل نموده که می توان به شعر بلند "زوزه" (آلن گینزبرگ) و رمان "درجاده" (جک کرواک) اشاره کرده که به شکل گیری جنبشی اعتراضی می انجامد که با نام نسل بیت می شناسیم نسلی که با نقض باید ها و نباید های اجتماعی و وارد کردن کلماتی که در حالت عادی مورد پذیرش جامعه نبوده و همچنین نوع پوشش و ... به رخوت و نظام‌خشک و خشن حاکم در آمریکای دهه ی پنجاه، دهن کجی می کنند.

آنگاه دگرگونی اتفاق می افتد که نیاز به آن در مقام یک ضرورت ظاهر شود

به گفته ی ژیژک آنگاه دگرگونی اتفاق می افتد که نیاز به آن در مقام یک ضرورت ظاهر شود و در ادبیات ایران با پیشینه ی چندین هزار ساله گرچه نام هایی چون عبید زاکانی ، ایرج میرزا و .. و حتا افرادی در ادبیات عامه که با توجه به جغرافیای زیستی خود می توانم از نصرک (ترانه سرای هرمزگانی) نام ببرم ، آگاهانه و یا ناآگاهانه به هنجارشکنی در قوانین گفتاری و رفتاری حاکم در روزگار خود پرداخته اند اما هیچ گاه این امر به یک ضرورت تبدیل نشده. ضرورتی که برای بزرگانی چون نیما و شاملو در شکستن باید ها و نباید هایی که در نویسش شعر وجود دارد نمودار می شود که منجر به دگرگونی و زایش شعر آزاد (نیمایی) و در تکامل آن شعر سپید (شاملویی) می گردد و در ادامه هنجار شکنی در شعر بر مسایل بنیادی چون اعتقادات مذهبی و در هم شکستن برخی خرافات متمرکز می شود. به هر روی با تحول سیاسی در بهمن 57 و تغییر بنیان حکومت هنجار های اخلاقی با پر رنگ شدن نقش مذهب نمود بیشتری می یابند .

گرچه سردمداران داستان نویسی مدرن ایران چون هوشنگ گلشیری و برای مثال در فصل پایانی رمان "جن نامه"او این موضوع در تقابل میرزا و کوکب دیده می شود اما تنها به تلاشی ناکام برای دور زدن ممیزی به عنوان نماینده و ناظر آن باید ها و نباید ها می انجامد . تفکر دور زدن با مانور روی مفهوم و بهره جستن از قدرت سوداگری ادبیات گرچه گاه موفق بوده اما بیانگر این مهم است که ضرورت دگرگونی و به وجود آمدن ادبیات زیر زمینی یا آنچه در غرب سامیزدات نامیده می شود در جامعه ی روشنفکری ما احساس نمی شده یا محدود بودن امکانات نشر به شیوه ی سنتی و چاپ و انحصاری شدن کاغذ و جوهر بوسیله ی دولت، چنین نیازی را اگر بوده نیز در نطفه خفه کرده است . باید اضافه کنم که چاپ باید ها و نباید های حزبی در آن سال ها را نمی توان نوعی از ادبیات زیرزمینی قلمداد کرد و بشخصه  آنرا به عنوان سدی در مقابل شکل گیری این نوع از ادبیات می دانم. 

اما این ضرورت در ادبیات امروز با فشار دو چندان ارشاد بر فرهنگی تقلیل رفته در هشت ساله ی اخیر بوجود می آید که  موجب سمت سویی منسجم در ادبیات زیر زمینی ایران می شود.

شاعر امروز با استفاده از زبان و آنچه اتفاق های زبانی می نامیم به بیان دغدغه های شخصی و اجتماعی خود می پردازد و نخستین هنجار شکنی ها در استفاده از ترکیب کلماتی که اصطلاحات را در مکالمات و دیالوگ های روزمره مردم شکل می دهد نمود می یابد. کلماتی که معمولا یکی از آن ها در خارج از جمله و در استقلال معنایی خود ، مدلولی با بار جنسی را تداعی می کند در حالی که در مفهوم جمله چنین کارکردی ندارد اما ذهن در احاطه ی آنچه فروید سوپرایگو می نامد گرچه خود در مراودات روزمره آن اصطلاحات را بارها شنیده یا بکار می برد اما زمانی که در یک متن یا شعر با آن مواجه میگردد ورود این اصطلاحات را در هیچ شکلی قابل هضم نمی داند.

ضرورت به معنای چیزی که نمی توان آنرا انجام داد اما در عین حال چاره ای نیز جز انجام آن وجود ندارد در شکستن محدودیت ها در زندگی شعری شاعر نمود می یابد

حال آنکه شاعر امروز موجودی عاصی ست که تن دادن به آنچه گفته شد را نمی پذیرد و حتا هنجار شکنی را محدود به استفاده از چنین اصطلاحاتی که از زبان مردم کوچه و بازار بر گرفته نمی داند و بر خلاف آنچه در دور زدن ممیزی در استفاده از مفهوم و تکنیک شاهدیم که مولف به مثابه عبور قاچاقی مسافری از مرز ، شکستن بایدها و نبایدها را در مفهوم و در زیر لایه جا سازی می کند تا به سلامت از گیت امنیتی حکومت عبور نماید ، شاعری که امروز نیاز وجودی ادبیات زیر زمینی را درک کرده آنچه باید "چرایی" در ذهن مخاطب ایجاد کند را به زیر لایه می برد و نیازی به تغییر ظاهری و پنهان شدن برای عبور از هیچ گیتی را جایز نمی داند پس به شکل مستقیم و از مفهوم ظاهری کلمات برای بیان آنچه در زیر لایه جاریسیت بهره می برد. به بیان دیگر شاعر به عنوان یک فرد در جامعه و در زندگی اجتماعی دچار محدودیت های فراوانی است (خطوط قرمزهایی که عبور از آنها گاه حتا جرم محسوب می شود). پس ضرورت به معنای چیزی که نمی توان آنرا انجام داد اما در عین حال چاره ای نیز جز انجام آن وجود ندارد ظاهر می شود که منجر به شکستن و عبور از محدودیت ها در زندگی شعری شاعر می شود و باید توجه داشت که شکستن محدودیت ها ، نوعی محدودیت ستیزی محسوب می شود حال آنکه مخاطب سنتی که دارای ذهنی در احاطه ی باید ها و نباید هاست بی آنکه به خود زحمت تفکر و فرصت شکل گیری "چرایی" در ذهن بدهد زبان به نکوهش و وامصیبتا گفتن می گشاید که مشتی منحرف و مریض جنسی خود را شاعر نامیده و ادبیات را به فاک عظما داده و می دهند. حال آنکه مقصود شاعر از این هنجار شکنی ها را درک ننموده که ورای تصور آنهاست .

پدرام مجیدی شاعری که محدودیت ها را در اعتراض به محدودیت ها می شکند

آنچه خواندید یادداشتی با عنوان "ضرورت شکستن هنجار ها در شعر امروز" است و گرچه قریب به یک سال از نگارش آن می گذرد اما برای نخستین بار است که منتشر می گردد .هرچند استفاده ازاین متن  برای معرفی یک مجموعه ی شعر نمی تواند شیوه ی چندان مناسبی باشد اما انتشار یک مجموعه شعر می تواند دلیلی بر انتشار آن.


 به واقع مجموعه شعر لوازم التحریک پدرام مجیدی عزیز (که خود مثال عینی بر آنچه در این متن گفته شد محسوب می شود ) دلیلی برای انتشار این یادداشت شد.

پدرام شاعریست که عبور از هیچ گیتی را در سر نمی پرورد و به عقیده ی نگارنده محدودیت ها را در اعتراض به محدودیت ها می شکند که این رویکرد را در لوازم التحریک او می توان دید.

در این یادداشت به ضرورت وجود چنین ژانری در ادبیات پرداخته شد اما شخصن خود را ملزم نموده ام که در فرصتی مناسب در مورد جزئیات ، تکنیک و به طور کلی نقاط قوت و ضعف این مجموعه شعر _البته در حد سواد ناقصم _ بپردازم پس تا آن روز که باز شما را در یک متن ملاقات کنم اجازه بدهید که ضمن تبریک دوباره و تشکر از پدرام عزیزم _ بابت آنچه تلاش برای عبور از محدودیت می نامم _ شمارا به خواندن لوازم التحریک پدرام مجیدی دعوت کنم که به تازگی و با همت سایت پسامن منتشر شده و از لینک زیر نیز به شکل رایگان قابل دریافت است .


    

                                                                                                                                  جهانگیر سایانی

خرداد ماه 93

 

نوبت خویش را انتظار می کشید- می کشیم !







 



              مرگ گلشیری، مرگ هرکسی نیست ...


همین جماعت مدعی اصلاح [بخوانید محمود رئوفی] در بزرگداشتی در بندرعباس عکس او را به صد پاره کردن از بُرد بیرون کشیدند که وا مصیبتا کمونیست است اما همه آگاهیم که نام هایی هستند که آوازشان حتا در خلا فیزیکی دارنده ی مرحوم نیز بر اندام شب زدگان لرزه می افکند . شاملو یکی بود گلشیری دیگری و هستند دیگرانی هنوز. 

دوازدهم خرداد ماه است و چهار روز باقیست تا یک وداع چهارده ساله شود با تنی رنجور در بیمارستان ایران مهر در تهران با نویسنده ای که در جبه خانه در معصوم پنجم در شازده احتجاب در تمامی کلماتش هوشنگ گلشیری ست .

از میان چندین فایل به نام او در آرشیو ، این سخنان کوتاه و بغض ناک ِ او که شرمنده بود چرا بخاکش نسپرده اند که گاهِ او بود را به یادمانش برگزیدم که تسلیتی چندباره باید فقدان او برای جامعه ی ادبی ایران ، یادش گرامی.