تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

شعر و اجرایی از سعید آرمات !







ابـزورد زُل زدگـی 

 سعید آرمات 



همین طور زُل به نشستن زدن
به نشستن خود
  روی سه پایه ی لق ضد زنگ زدگی
وقتی ابزورد
  زندگی می کنی ابزرود خواب می بینی ابزورد می میری
و ابزورد نه ربطی به خواب بد دیدن دارد نه انفارکتوس بعد از جماع
فقط وقتی روی سه پایه این طور میخ نشسته ای رو به پنجره
سه متر آن طرف ایستاده یکی
ایستاده ی زُل زده به زُل زدگی خودش
بعد بازی عوض می کنی دو نفر یکی به آن یکی که آن دیگری است در گوشی چیزی می گوید
و تقسیم ِ نقش اهمیت چندانی ندارد
فقط بیست سی سانت جا به جایی پیش می آید
قبل از بازی
یک
در مانیفستی نا نوشته
تکیه درنگ ها
زبان شاعرانه
اصطلاحاتی مثل خشونت ،
کلمه هایی پیشا تاریخی مثل عشق مثل هم خوابگی مثل مادر
مثل خانه مثل هر آنچه بار مثبت و منفی تند یا ملایمی دارد ،
یا نشانه هایی که ارجاع به یک شی ء دارد که آن شیء بتواند موقعیت تصویری؛ زمانی مکانی
بدهد که لاجرم برسد به حواس پنجگانه ی آرتیست مزلفی به نام شاعر
     جایز نیست  !
در زندگی انسان نشانه هایی مثل هوله /حوله
   سه پایه پشت پنجره  و اپرای مانتوانی
که سه ضلع یک زندگی اند
از نشانه هایی مثل مادر ، جنگ و همه ی کهن الگوها اهمیت بیشتری دارند

اول یکی رفته توی حوله اش
هوله ی رو شویی با حوله
  حمام فرق دارد
با هوله ی روشویی می رود حمام
از قطر کمر ش هوله ی رو شویی کم می آید
بعد آن یکی ات در حالی که سوت غلطی
  می زند دنبال اپرای مانتوانی می گردد
حوله ی تر را می اندازد به کنار
  روی صندلی
سی دی های تازه رسیده
خش دار
آیینه وار
توی صورت این یکی ات از آیینه ی توی سی دی
خش می بینی
    خش تازه ی خودت
ولی بنا به مانیفست
خش
     توی سی دی برابری می کند
با خش
      زیر چشم
بدون توقف عبارتِ بعد
  این طوری می آید
پیوست درون متنی اینکه عبارت ها با کارکترها تفاوتی ندارند
هر دو خیلی خنثی هستند بنا بر این اهمیت ویژه ای دارند

این به آن ت می گوید اپرای مانتوانی کو  چه کارش کردی ؟
آن به این ت می گوید مانتوانی اصلن اپرا ندارد
آن یکی که دنبال اپرای مانتوانی می گردد می نشیند روی همان سه پایه
سی پایه را بیست سی سانت جا به جا می کند
جابه جایی بیست سی سانت زندگی
     در طول یک عمر
خطرناک به نظر می رسد می تواند سه پایه را به سی پایه تبدیل کند
دوباره بیست سی سانت از زندگی کم می کند
و سه پایه را سر جای اول بر می گرداند
به خاطر چرخش ِ زمین
     حق دارد بچرخد
زمین تو به چی می چرخی
جنده ! نرخ چرخیدنت چنده
اندازه پول قرصی که سر گیجه نگیری لااقل بچرخ

حرکت آفتاب از ضلع شرقی به ضلع غربی پنجره
از نصف النهار سه پایه تا خط الراس نور
   در حال افول است
روی سه پایه ها در همه ی کشورهای توی اتاق ها
جنگ تازه ای شروع شده ما دو تا
  من و خودم  توی اتاق
دو تا کشور شدیم
مردم من خواهان آن یک میلیارد سیاره ی
  تازه کشف شده ی هابل اند
هر چند مردم من کلن یک نفرند
مردم تو ادعای زندگی پیشینی بر آن سیارات دارند
و مالکیت اجدادی شان محرز است
همه مردم داخل ما
  فشار می آورند که سلاح های قدیمی بهترند
مردم ما فشار می آورند
زوبین می خواهند
مردم ما خواهان کشته های بیشتری هستند
و کشته های بیشتر از از راه مدفوع به بیرون می روند
مردم ما در شرایط اضطراری جنگ
  دارو و آزوقه نمی خواهند
در نامه ی رسمی به مقامات بالا
درخواست سیفون های بیشتر جهت دفع کشته ها می دهند
در گزارش های فالاچی کلمه جنگ به شکل رمز به جای سیفون کاربرد تازه اش را پیدا می کند
مردم ما
از کشته های داخلی
کوچه هایی
  می سازند که این طور نشود که آن طور بشود که پشت این دیوارهای تنگ و تاریک  نشاید هر کاری
مردم داخلی ما از روی سه پایه شهامت بیست سی سانت جا به جایی دارند
شهامت رمز ماندگاری ملت بزرگ ماست
شهامت است که با هوله ی چل سانتی بروی حمام و نصف قطر کمر لخت برگردی
آن یکی به این یکی
و یکی یکی
یکی ابزورد خودش را به صورت قطره چکانی
چکاند
    چکید   ولی
هنوز کسی از داخل اتاق
روی سه پایه بیرون نرفته
    برون تماشا می کند شهر را
مین عمل نکرده مثل خنده نمی ترکد
خنده مثل مین عمل نکرده فعلن خوابیده زیر شهر
کودکی فوتبالیست روی خنده به هوا میرود
پاش
چرخ می خورد
می رود به سه کنج تور دروازه
در استادیوم های چند هزار نفری داخل ما
تصاویر شادی بعد از گل بخش می شود
در یک تدوین موازی مردم ما با پرچم های بسته به سر بر ترک موتور ها
  گل پخش می کنند
صدای تماشا چی ها بسته است واحد صدا وجود ندارد صدا وجود ندارد داخل ما
کودک عمل نکرده نشسته
  رو به روی دروازه
در تصویری دیگر مین یاب با قطره های درشت عرق بر پیشانی
خنده ها و صدا ها را با زحمت
  خنثی می کند
همه چیز افتخار آفرین است
آن یکی زُل زده
به زُل زدگی این یکی

جا عوض می کنند  در زُل زدگی   


                                                           "ابزورد زل زدگی"را با صدای شاعر ش بشنوید 


                     
                             دریافت فایل صوتی 
                   

 

ب : ویلیام فاکنر و بنجی دوست داشتنی اش در خشم و هیاهو




ایستادن در مسیر حل یک جدول

 جهانگیر سایانی 


ب : ویلیام فاکنر و بنجی دوست داشتنی اش در خشم و هیاهو 


 به مبل خوابیده بودی در کتاب قطوری از فاکنر 

که سیل گرفته باران زده بود به شهر خورشید می بارد
در حیاط تیمارستان گلها پرتقال داده اند 
پرتقال ها به لیوان بلند سفالی به پوست زده می روند رنده
پرنده ،چرنده ، پستاندار با شش حرف الفبا که ابتدا با جیم شروع می شود است 
در خانه های سیاه سفید جدولی که با خودکار حل می شود است 

رو پوش ها به آب زده می رفتند رو پوش ها سفید 
روپوش ها در آب به خواب ها چه زرد آمده هستم 
خوشبختم را چه بی پروا می شد فهمید که:
چطور می توانمم را نمی توانمم خوانده بود با آواز 
با ساز ها به ساز ها زده بود در قانون جاذبه 
که چه سنگین وزن ، گل ها به روسری گلدرشت تو روی تخت آمده بودی 
وزن پاهات به روی کفش چقدر می آید به شلوار جینت گفته بودی 

تنم کرده بودند که داشت از دیوار پشتی به باغ نارنج می دوید 
رپوش ها، سفید ها که زرد با رنگ پرتقال کرده حتمن 
ماسیدن از ازماسه ها به تن می زند  می رود است بخوانید فعل جمله
سه حرف کم دارد است در ستون عمودی شماره ی هشت 
پرسیدن از جوابِ نداده به روپوش پر می زد 
پرنده که حرف اول نداشت 

افقی در ردیف پانزده ، احتمال دارد است 


خونی که از جاذبه می ترسد چرا باید به مغز ها پمپاژ 
بیا بزنیم بیرون به دشت های کال نارنج 
بیا برقصیم آرام در شاخه ها با رگ های خونی عمود در جدول 
سیگار ها به صلح فرمان آتش بدهیم در جنگ
دود ... دود 
دود به ساحل به ماسه به ساقه 
به زردهاش می رسید کم کم 
روپوش ها را از آب بگیرید    بزنید  به باد داده اید نمی فهمید عمرن 
قایق است دیگر بگذار پارو را من می زنم 
تو باقی روایت فاکنر باش

از فصل اول آن کتاب قطور در مبل


                                                           "ایستادن در مسیر حل یک جدول " را از اینجا بشنوید 


                     
                             دریافت فایل صوتی 
                   

 

اسب، درخت، خواب ... اسب در، رخت خواب


 




               



اسب، درخت، خواب ... اسب در، رخت خواب 


جهانگیر سایانی

 

دارم شهیه می کشم به دویدن و اسب ها یکی یکی از کشاله ی رانهام کنده می شوند و می روند به خیابان به شهرداری به بانک، می روند به دریا بریزند. چرا آفتاب نمی زند به خفگی گنجشک هایی که سرسام می برد ازمن، از پلکهام که سنگین اند.

 مست بودم و تلو تلو نمی خوردم در مستی، قهوه را آماده کردم بعد به تو که احتمالن خوابیده بودی زنگ زدم، تو را که نمی شناختم تو را که صدات چندان واضح نمی رسید به گوشی.

 گوش هام یخ کرده ازسرما به سرخی می زند، حتمن قبل از تلفن دوش گرفته ام. باید بلند شوم بروم پلک هام باز شوند اگر. کارهایی را چشم بسته هم می شود انجام داد؛ مثل رفتن از تخت به توالت اتاق، مثل خاموش کردن ساعتی که صدا نداد به بیداری، باد می آید و بوی علف تازه در تخت گرسنه ترم کرده؛ صدا شدید می شود و گوشهام دارد سوت می کشد از سرما.

باد از کنار دو گوشم به سرعت جریان دارد انگار دارم می گریزم به نا کجا با چشم بند و پوزه بندی چرمی دارم کسی را بدنبال می کشم می برم به دریا بریزم با تمام صحنه هایی که فرو ریخته اند در من.

 سرم را می بینم که بریده شده درتخت و خون دلمه بسته روی ران های تویی که نمی شناسم ماسیده تویی که فریاد می زنی از وحشت؛

 شلاق پشت شلاق می روم بزنم به دریا به بانک به شهرداری به خیابان چهل و پنجم که مهمان خانه دارد با درب چوبی وحالاست که دوست من نیچه ازآن کوچک دخمه ی قدیمی بیرون بپرد و مرا از گردن بغل کند بعد با هم شیهه بکشیم یورتمه بزنیم و از دریا به خانه برگردیم.

 


 

متعصبان زیست محیطی بخوانند:

وجدان های تازنده در جاده ی هموار !


گیریم که پنج سال گذشته باشد، مگر می توانی تصویر آن چشم ها در فشار دست بر حنجره ی خون فشانش را فرامو ش کنی؟ 

حرف هایی را فراموش کنی که می پاشید از خون گلوگاهش و مدام درگیر این پرسش نباشی که چه می گذشت پشت آن مردمک های سرد؟ 

هر چند سالی که گذشته ، گذشته؛ اما هنوز تصویر یک مادر با قاب عکس فرزند در دست معنا می یابد و این هنوز ها بسیارند.

جنابان بیدار وجدان طبیعت دوست، وجدانتان فقط در جاده ی آسفالت و هموار می تازد؟

آقایان، خانوم ها ما هم جانوریم؛

ای دوست دار جک و جانورهای لوکس خانگی؛

ای تعمید دهندگان اگزیستانسیالیسم به خرگوش و سگ و لاکپشت؛

اگر جنمش را دارید برای من جانور هم کمپین کنید؛

سینه سپر کنید به حمایت از منِ جانور؛ 

ـ آقا جان وا مصیبتا گفتنن فقط مختص جانورانیست که جانورند. 

ـ بخدا ما هم خیلی جانوریم بی پناه داریم بسیار بینمان به نان شب محتاج، می خواهید با عرعر و قدقد و واق واق جمیعن اعلام حضور کنیم؟

بله . . . بله؛ می دانم شما استثنا هستید که البته موارد خاص همیشه وجود دارند اما در جریان غالب محو می شوند، همین جمله ی آخر را هم که بگویم رفع زحمت می کنم.

ما جایی میان سنت و مدرنیته با ژست های پسا مدرن دست و پا می زنیم امان از تعصب کورکورانه که مایه ی گه خوردن است همین.

خواهش می کنم بلند نشین ادامه بدید رفقا، ببخشید وسط غذا خوردن مزاحم شدم.


                                   




پیرو تکذیب قتل شش زن در بندرعباس :

هـر آنکـه سخـن ناصحـان نشنیـد بر او آن رسـد کـه بـر محمود!

احمد مرادی فرماندار بندرعباس بخواند

 

با خود عهد کرده بودم در حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی کلمه‌ای ننویسم اما ناگزیرم به نوشتن که بی‌تفاوت بودن را نتوانم تاب آوردن. پس با علم به  اینکه اگر به یاد داشته باشید نیز کتمان خواهید کرد می‌نویسم اما با مشتی نمونه‌ی خروار می‌آغازم که کتمانش ، نفی صداقت دیگرانی را لازم است که دشوار باشد و ناممکن.

سال 89؛

1. حسین گردین(باسیست)  در محدوده‌ی پاساژ طباطبایی و چهارراه فاطمیه مورد سرقت افرادی قرار می‌گیرد.

2. احسان رضایی (فیلم‌ساز) در پارک آزادگان موبایل و کیف پول خود را با تمام محتویات به سارقان می‌دهد .

سال 90 ؛

1. چاقو می‌خورم ، تاندون دستم آسیب می‌بیند ، دو گوشی همراه ، کیف پول با تمام محتویات به انضمام  دو کپسول ژلوفن که برای تسکین درد دندان همراه داشتم ، در محدوده‌ی سه راه جهان بار از دست می دهم .

2. ابراهیم پشت کوهی( کارگردان تئاتر)  در محدوده‌ی میدان صادقیه ودر مواجهه با سارقین سخت‌جانی می‌کند .گرچه لپ تاپش را از دست نداد اما از تیغه‌های پیاپی سرد درامان نماند.

3. محمدعلی آخوندی(رییس وقت نیروی انتظامی هرمزگان) :  هرمزگان استان سوم کشور در شاخص احساس امنیت است( فارس- آخرین نشست خبری آخوندی در سال نود)


 عکس مربوط به اتفاق سال90 است


احمدی‌نژاد رفته اما پوپولیسم دست از سر ما بر نمی‌دارد . کتمان واقعیت در روز روشن مرا به یاد مصاحبه  "محمد الصحاف" آخرین وزیر دفاع صدام می‌اندازد، آن زمان که آمریکا فرودگاه بغداد را گرفته بود و او در باند فرودگاهی قدم می‌زد و می‌گفت : همه آسوده بخوابید که شهر در امن‌وامان است .

در بندرعباس شش زن ربوده می‌شوند مورد تجاوز قرار می‌گیرند با  شکنجه‌هایی چون سوزاندن بدن با سیگار و شکستن استخوان دست و پا در نهایت به قتل می‌رسند. حال شما با همان سیاست نخ نما و  تکیه بر دیوار فروریخته‌ی حاشا این موارد را تکذیب می‌کنید که حداقل شخصن دو مورد را از نزدیک می‌شناختم . البته جای شکرش باقی است که به مواردی که تا پیش‌ازاین کتمان می‌شد اذعان داشته‌اید . اگر هدف این است که رعب و وحشت را بین شهروندان کاهش دهید این راهش نیست جناب فرماندار، که نه تنها این حرف ها برای مردم  باور پذیر نیست بلکه تولید رعب و وحشتی دو چندان می‌کند . اگر از همان ابتدا اطلاع‌رسانی شده بود شهروندان بااحتیاط بیشتر می‌توانستند جلوی بروز اتفاقات بعدی را بگیرند، شما را به بند دوم  اصل سوم قانون اساسی ارجاع می دهم که آگاهی را یکی از حقوق مردم دانسته . البته کلمه امنیت فردی در هیچ کجای قانون اساسی موجود نیست اما برداشت از این مفهوم را به‌کرات می‌توان مشاهده کرد و آنچه ما در این سالیان دیده‌ایم نفی امنیت فردی و اجتماعی و به دنبال آن نفی قانون اساسی کشور بوده .

در پایان با تکیه بر اصل هشتم قانون اساسی شما را از کتمان واقعیت بر حذر می‌دارم و قرار گرفتن در کنار مردم  که بهترین راه تسلای آنان است را پیشنهاد می‌کنم .  باشد که اندیشه کنید.

 

جهانگیر سایانی

شهروند بندرعباس