تولـــَــک
تولـــَــک

تولـــَــک

وقتی سوژه به ابژه تبدیل می شود که کرم ها زاد و ولد کنند!


 

وقتی سوژه به ابژه تبدیل می شود که کرم ها زاد و ولد کنند!



نگاهی به ترانه "Hey You"_ راجر واترز_ از جاودانه های آلبوم "The Wall" پینک فلوید


جهانگیر سایانی

 

آلبوم دیوار بیانگر زندگی راک استاریست که سرخوردگی‌ها و کمبودهای گذشته را به خاطر می‌آورد و بر مبنای همین خرده روایت های بهم پیوسته اندیشه انتقادی واترز با زیرکی و استفاده از  کاراکتر "پینک" کلیت جامعه و نظام اجتماعی را هدف قرار می‌دهد. در نگاهی گذرا:  پینک راک استاریست که دوران کودکی‌اش مملو از محدودیت‌ها و حسرت‌هایی است که هر کدام آجری برای ساخت دیواری است که مفهوم دور افتادن و جدایی را تداعی می‌کند که در ادامه به آن می‌پردازیم. به بیان روان‌شناختی و از دیدگاه "فروید" سرکوب امیال در کودکی و نوجوانی با شکل‌گیری بایدها و نبایدهایی همراهمی شود که شخصیت پینک در خانه ،مدرسه و اجتماع روبرو و ملزم به رعایت آنهاست.بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ای که فروید برای ذهن قائل است سرکوب و محدود شدن "اید" به‌واسطه‌ی "سوپرایگو"، "ایگو" را در مرز این دو شکل می‌دهد. به باور فروید سرکوب امیال به ناخودآگاه منتقل و باعث بروز مشکلات در آینده می‌شود که در شخصیت پینک نیز این موضوع در گذار از کودکی تا جوانی نمود دارد.

با این مختصر زمینه‌سازی در ادامه به یکی از جاودانه‌های آلبوم دیوار (Hey You) پرداخته می‌شود.  این یادداشت تئوری و نظریه‌های فلسفی را با متن تطبیق داده و به خوانشی از مفهوم کلی می‌رسد. پس اجازه می‌خواهم  در ازای بیان جزییات و عنوان کردن شناسنامه و موارد معمول به متن و جمله‌ی آغازین این اثر ارجاعتان دهم که با یک گزاره‌ی خطابی همراه است و در فرم کلی دوباره در پایان نیز به همین روند بازمی‌گردد . مخاطب این جمله افراد جامعه هستند که چون "پینک" درگیر رنج‌ها و سرخوردگی‌هایی هستند که به آنها تحمیل‌شده و می‌شود . "تو" فاعلی است که به ابژه تبدیل‌شده و نمود شخصیت پینک پیش از بلوغ فکری و تکامل است.

 


 

از دید هگل یکسان شدن عین و ذهن فرایندی ذهنی محسوب می گردد.  آنچه "این‌همانی" یا یکسانی سوژه و ابژه نامیده می‌شود باعث شکل‌گیری "عینیت بیرونی" ست و آن زمان که خودآگاه در آن به جستار بپردازد آغازگر به تکامل رسیدن شخصیت است یعنی بیگانه شدن ذهن و روح انسان عامل شکل‌گیری این عینیت بیرونی بوده و با زایش خودآگاهی از ذهن زدوده می‌شود. به بیان دیگر زمانی ازخودبیگانگی از میان می رود که آن عینیت بیرونی محو و ازمیان‌رفته باشد. اینجاست که مفهوم فاصله و جدا افتادنی که در دیوار نهفته است توجیه پذیر می‌شود. بیداری خودآگاه با بلوغ فکری همراه است و این بلوغ در یک اجتماع نابالغ خود باعث رنج و حسرتی عمیق می‌گردد. پینک برای بیدار کردن خودآگاه در جامعه و رهایی تلاش می‌کند پایان گزاره‌های ابتدایی با پرسشی همراه است که همواره از سوی مخاطبش بی پاسخ رها می شود نخست پرسش " Can You Feel Me"مطرح ، اما دلیل بی‌پاسخ ماندنش به ابژه تبدیل‌شدن آن "تو" ی به ظاهر فاعل است. برای اطمینان بیشتر در پاره‌ی بعد "Tuch"  (لمس کردن جایگزین، "Feel"احساس کردن) می‌شود. فعل لمس کردن نمودی عینی دارد که در صورت انجام ، ماهیت سابجکشن "تو" را اثبات می‌کند اما بر خلاف آنچه هگل می‌گوید این‌همانی در سوژه و ابژه به عینیت رسیده و سوژه به ابزاری تبدیل شده است که دیگر اختیاری ندارد. پینک به خودآگاهی رسیده و راه رهایی از آن رنج‌ها را در بیداری جامعه‌ای می‌بیند که در عمق "خود بیگانگی" گرفتار است. آنچه گفته در سطر های پایانی پارت اول با درخواست کمک برای بر دوش کشیدن رنج عنوان می‌شود. آنگاه که سیستم عصبی بدن فعال باشد و بی‌حسی از میان برود دیگر تحمل درد آسان نیست و باید راهی برای فرار از آن جست و راه حل "پینک" بیداری خودآگاه جامعه، با شکست و تلاشی ناکام همراه است. پارت ابتدایی با اشاره به "بازگشت به خانه " پایان یافته که این موضوع در پایان رمان سلینجر "ناطور دشت" نیز دیده می‌شود آنجا که شخصیت "هولدن کالفیلد" به تکامل می‌رسد پس از آن همه سرگردانی به خانه بازمی‌گردد که مفهوم بازگشت به اصل ، ریشه و ماهیت وجودی را تداعی می‌کند.


پارت دوم با یک اعتراف شروع می‌شود (اینها فقط یک خیال بود) سپس با عنوان نمودن بلندی دیوار به عمق ازخودبیگانه شدن در افراد جامعه اشاره دارد که اعتراف به تلاشی بی‌حاصل برای عبور از دیوار و نتیجه مغزی است که در تسلط سوپرایگو ها گرفتارشده و چاره‌ای برای ایجاد شکاف در سدی که نظام قدرت می‌سازد نیست و سوژه باید تن به ابژه شدن بدهد و در سلطه آن طبقه‌ای از جامعه (کرم ها) قرار گیرد که هر روز به قدرت آنها افزوده می‌شود. استیصال "پینک" در  امید به رهایی ناپدید می شود به واقع امید عاملی برای باز نماندن از تلاش برای بیدار کردن خودآگاه جامعه است.این کنشگری در قسمت پایانی با خطاب قرار دادن "تو" بی همراه است که در جامعه‌ی طبقاتی گرفتار آمده و بی‌شک به " خود بیگانگی" مبتلاست. چرا که نیروی کاری بله‌قربان‌گو و آلت دستی برای نظام حاکم محسوب می‌شود. حال اگر به یکسانی سوژه و ابژه بازگردیم و این بار از دیدگاه مارکس به موضوع پرداخته که برخلاف هگل به عینی شدن فرایند "این‌همانی" معتقد است. یکی شدن سوژه (فاعل) و ابژه (ابزار فعل) باهم به خود بیگانگی می‌انجامد ، به واقع نیروی کار وقتی با پرداختن دستمزد در اختیار سرمایه قرار می‌گیرد آنچه مارکس این‌همانی می‌نامد به شکل عینی رخ می‌دهد . نظام برده‌داری اما به شیوه‌ی مدرن چیزی است که واترز به آن اشاره دارد. برده‌هایی که آلت دست و اجراکننده‌ی بی‌چون چرای فرامین هستند. واترز با بیان خرده روایت ها کلان روایتی انتقادی می‌سازد که با طرح هوشمندانه و خلاقِ "این‌همانی "به مقوله‌ی ازخودبیگانگی و ایجاد فاصله اشاره نموده و در پایان با خطاب قرار دادن "تو"یی که هر چه می‌گویند انجام می‌دهد عینی شدن این موضوع و تبدیل سوژه به ابزاری برای به وجود آمدن قدرت برای طبقه حاکم اشاره می‌کند. قدرت های حاکمی که برای اثبات برتری  به‌وسیله همان ابزار با یکدیگر می‌جنگند. جنگی که باعث ایجاد نخستین خلع ها و کمبود ها در شخصیت پینک به هنگام کودکی است. 


پیدایش پوپولیسم در ادبیات و گذار از تمرکز زدایی به توهم گرایی

پیدایش پوپولیسم در ادبیات و گذار از تمرکز زدایی به توهم گرایی

نمای بیرونی بعد از ظهر ـ سه شنبه روزی به سال 79ـ فرهنگسرای آوینی

نمای داخلی اولین حضور من در انجمن شعر آنروز بندرعباس با یک دفتر که شعرهای _ به خیال خود_ درخشانم را در آن نوشته بودم.

حال که به گذشته باز می گردم ، جز کپی دسته چندمی از شاملو نبودم. آنروزها علی _آموخته نژاد_  جایزه ی شعر کارنامه را گرفته بود و خوب بیاد دارم که شعر اخبارش را در آن جلسه خواند. جلسه ی اول بی آنکه کسی حرف یا نقدی بر آنچه من خواندم بیان کند تمام شد اما جلسه بعد موسا جبران همه سکوت ها را کرد این صحنه را کاملن به یاد دارم که موسا بندری چگونه از خجالت من، شاملو و آنچه خوانده بودم درآمد.

در آن گذشته ی نچندان دور هر کس جرات عرض اندام به خود نمی داد نه تنها سخت گیری می شد بلکه تمرکز گرایی نیز در شکل کلی تر مانع بزرگی بود در برابرت و تازه آن هنگام که شعرت از چندین و چند مرحله می گذشت و در یکی از مجلات معتر ادبی چاپ می شد می توانستی بگویی شاعر هستم  و یا فردی که در ادبیات جامه ها درانده بود باید تو را تایید می کرد، تا شاعر می بودی.

حال در این میان مواردی کاملن بدیهی است که هر کس به این حلقه نزدیکتر باشد از مقبولیت بیشتری نیز برای مطرح  نمودن نام و شعرش برخوردار است و یا روشن است که این حلقه ایجاد مرکزیت می کند و تفکر تمرکزگرا آن زمان که به قدرت می رسد قابلیت تبدیل شدن به مافیا را خواهد داشت و بر هیچکس پوشیده نیست که تمرکز گرایی نه تنها در ادبیات که در سایر رشته ها نیز ایجاد محدودیت کرده و مجال و امکان حضور را به واسطه ی در اختیار داشتن تریبون و رسانه به افراد خارج از این حلقه نمی دهد . موجودیت یافتن مرکزیت باعث شکل گیری تفکری در  مقابل، با ماهیت تمرکز زدایی می شود که امکانات زندگی امروز در نمود آن تاثیر بسزایی داشته . درمورد این موضوع که تمرکز گرایی در این سال ها چه آسیب هایی را به ادبیات ایران وارد نموده دوستان زیادی به کرات نوشته اند یا به عنوان طرح بحثی مطرح گردیده که موضوع بحث نگارنده نیست.  

اما گذار از آنچه مرکز گرایی نامیده می شود، در ایران زمانی نمود بیشتری می یابد که با ابزار دنیای  مدرن یعنی اینترنت مسلح می شود به واقع ایجاد بستری برای انتشار به شکلی که در دسترس همگان باشد البته باید توجه داشت آنچه در ایران اتفاق می افتد به هیچ عنوان مدرنیته نیست که تفاوت میان مدرنیسم یا تجدد و نوگرایی با آنچه مدرنیته نامیده می شود بسیار است .در ایران مدرنیسم در شکل یک ایدوئولوژی نمود می یابد و هرگز منجر به ایجاد رفتار و منشی که بتوان نام مدرنیته بر آن نهاد نگردید که در جای خود طرح بحثی مجزاست. اما شکل گیری مدرنیسم در بستر ی از سنت می تواند در این بحث وارد شود که در جای خود به آن اشاره خواهد شد.

دوران طلایی وب لاگ نویسی را باید شروع استفاده از اینترنت در جهت تمرکززدایی در ایران دانست که رفته رفته با گسترش اینترنت در جامعه و نمودعمومی این فن آوری، دیگر نشانیآن دوران یافت نمی شود، دورانی که با قرار گرفتن در سیطره و خیل هجوم مخاطب به شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک محو وکم اثر شد. در یک نگاه کلی هر چه از آغاز به زمان حال نزدیک می شویم محدویت ها برای نشر یک اثر کمتر و تقریبن از میان می رود و فرصت انتشار با راهکارهای متعدد جهت نشر در نگاه اول ایجاد موقعیتی برای بروز پلی فونیک است و چند صدایی نه تنها آسیب  نبوده بلکه فرا رَوی و گذار از محدودیتی ست که مرکزیت ایجاد می کند. اما این بستر همانقدر که می توانست مفید باشد به بیراهه می رود. درگذشته تمرکزگرایی به مسیری برای مطرح شدن افرادی خاص منجر و حال شاعری که به واسطه ی قرار نداشتن در آن مرکزیت دیده نمی شد با تلاشی دو چندان و به واسطه ی فخامت اثر و قابلیت فردی خود هر چند به سختی اما این مسیر را طی می نمود اما امروز سهل الوصول بودن امکان نشر باعث پدید آمدن افرادی خود شاعر پندار در دنیای مجازی شده که با حمایت و ایجاد پروپاگاندا به دنیای حقیقی نیز تسری یافته اند .

 یک جامعه ی مجازی نظیر فیس بوک را حلقه های به هم پیوسته ی دوستان شکل می دهد که هر کدام علاوه بر رسانه بودن، مخاطب رسانه های فردی دیگری نیز هستند. یعنی کماکان مرکزیت به قوت خود باقی و تنها حلقه به حلقه هایی تبدیل شده که نوع تایید در آن ها در قالب لایک ها و کامنت ها نمود می یابد.

در این وضعیت شومن بودن بر کیفیت و دانش برتری دارد،  شومن بهتر مساوی با تایید بیشتر است که هرچند توخالی، اما توهم شاعر بودن را برای افراد بیشماری بوجود آورده حال آنکه سطرهایی تنها در فرم شعر _که اغلب کوتاهند و از هشت سطر تجاوز نمی کند_ را تولید و به خورد مخاطب می دهند که تغذیه نامناسب عاملی جهت بروز سوءهاضمه است و این خوراک نامناسب نیز سلیقه ی مخاطب را آنقدر تقلیل داده که هر نوشته ای را شعر می پندارد.

اما به واقع این ذات تایید پذیر انسان است که در مواجهه با لایک ها و تمجید های کامنتی به باوری کاذب رسیده و تا شکل حقیقی و چاپ پیش رفته است. کسانی که با مهمترین ابزار یک شاعر یعنی زبان غریبه و دایره ی واژگانی اندکی دارند اگرچه گذشت زمان اثری از نام و آنچه شعر می دانند باقی نمی نهد اما نمی توان منکر تاثیر مخرب آن ها بر ادبیات ایران بود . من این  جمله ی ویتگنشتاین " فیلسوفی که مناظره نمی کند به مثابه ی بوکسوری است که هرگز روی رینگ نمی رود" را به نفع این متن مصادره می کنم. که شاعر خواه نا خواه با زبان سر و کار دارد و ناگزیر از رفتار زبانیست در غیر آن صورت می شود همان بوکسر ویتگنشتاین.

من می نویسم پس شاعرم؟

به راستی این برسختن را عیار چیست ؟

اگر خیل بیشمار مخاطب عیار است که در ادبیات مخاطب بیشمار دلیل بر فخامت نبوده و معمولن عکس آن صادق است که کیفیت یک اثر را میزان مقبولیت عام  نمی سازد.  به عقیده ی نگارنده ادبیات خصوصن شعر در ایران مخاطب خاص دارد و پاپیولار بودن یک اثر نه تنها اعتبار نمی آفریند بلکه یک علامت سوال بزرگ در ذهن ایجاد نموده که کجای کار می لنگد ؟

( البته همیشه موارد خاص می تواند وجود داشته باشد اما بحث ما بر سر آن ها نیست.)

 هر که با ابزار تولید هنر نظیر قلم ، دوربین ، قلمو ، رنگ و ... اثری تولید کرد لزومن برچسپ یک تولید هنری نخواهد داشت. ظرفیت سنتی زمانی که ابزار مدرن در اختیار دارد با رویکردی غلط می تواند تا نابودی خود و داشته هایش پیش روی کند.  عدم ظرفیت و بوجود نیامدن بستری جهت تولید آن، امروزه نه تنها شعر و ادبیات بلکه هنر ایران را با متوهمانی روبرو ساخته که سودای هنر دارند و خود را همه جا با این برچسپ شناسانده اند، شومن هایی که با هرچه غیر از متن و اثرشان جذب مخاطب می کنند و هنرمند لقبیست که به واسطه ی تعارفات سنتی ، پروپاگاندا و ... ایجاد شده است. به واقع امروزه با پوپولیسمی در ردای هنر  مواجهیم که بواسطه ی تمرکز گرایی که با چاشنی پروپاگاندا و حمایت افرادی که به عنوان شاعر توفیق چندانی نداشته اند شکل می گیرد البته علاوه بر موارد بالا، سانسور شدید، تقابل با اندیشه و نفی آن و همچنین رویکرد ضد فرهنگی دولت در هشت سال اخیرکه با عدم ارائه و چاپ مجموعه شعر های بیشمارهمراه شده نیز در بروز آنچه امروز به عنوان یک معضل مطرح است بی تاثیر نبوده گویی از چاله به چاهی افتاده ایم  که برای فرا رفتن از آن می بایست سال ها وقت و انرژی گذاشت تا به نقطه ی شروع این بحث عزیمت کنیم.